والیلغتنامه دهخداوالی . (ع ص ، اِ) کاردار. (السامی ) (دهار) (مهذب الاسماء). حاکم یک ولایت یا ایالت . (فرهنگ نظام ). حاکم . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). راعی . (منته
والی محمدلغتنامه دهخداوالی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دومین ازامرای خانی یا هشترخانی ، او یکی از هفت حکمران باخ بود و پس از باقی محمد در 1014 امارت تمام بخارا یافت و تا سال 1017
والی سپهر پنجملغتنامه دهخداوالی سپهر پنجم . [ ی ِ س ِ پ ِ رِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) کنایه از کوکب مریخ است و او در آسمان پنجم میباشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
والی عقربلغتنامه دهخداوالی عقرب .[ ی ِ ع َ رَ ] (اِخ ) کنایه از ستاره ٔ مریخ ، چرا که برج عقرب خانه ٔ مریخ است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
والی گرداندنلغتنامه دهخداوالی گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) حاکم کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : یک چندی او را در جهان والی گردانید اکنون او را وزارت میدهد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ ف
والی محمدلغتنامه دهخداوالی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دومین ازامرای خانی یا هشترخانی ، او یکی از هفت حکمران باخ بود و پس از باقی محمد در 1014 امارت تمام بخارا یافت و تا سال 1017
والی سپهر پنجملغتنامه دهخداوالی سپهر پنجم . [ ی ِ س ِ پ ِ رِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) کنایه از کوکب مریخ است و او در آسمان پنجم میباشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).