هویلغتنامه دهخداهوی . [ هََ ی وی ی ] (ع اِ) پاره ای از شب . || بانگ و فریاد. || (مص ) از بالابه زیر افتادن یا هوی به فتح بالا برآمدن و به ضم فرودافتادن . (منتهی الارب ) (آنندرا
هویلغتنامه دهخداهوی . (اِ صوت ) حکایت صوت گفتن . آواز برآوردن با تفوه به کلمه ٔ هو. مجازاً بانگ و آواز و فریاد : جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش هوا پر دود و آذر شد ز هویش . (ویس
هویلغتنامه دهخداهوی . (اِ) ترس و بیم . (آنندراج ) (برهان ). || کلمه ٔ افسوس است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). باد سرد. آه : همه چشم پر آب و دل پر ز هوی به طوس سپهبد نمودند روی .فر
هويدیکشنری عربی به فارسیخيال , وهم , تصور , قوه مخيله , هوس , تجملي , تفنني , علا قه داشتن به , تصور کردن
حویلغتنامه دهخداحوی . [ ح َ واْ ] (ع مص ) سیاه مایل به سبزی و سرخ مایل به سیاهی گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حویلغتنامه دهخداحوی . [ ح َ وی ی ] (ع اِ) مالک بعد استحقاق . || حوض خرد و کوچک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چیزی مستدیر و پیمان . (منتهی الارب ).
هوی و هایلغتنامه دهخداهوی و های . [ ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ صوت مرکب ) های و هوی . جار و جنجال . مشغله . بانگ و فریاد. هلانوش . هیابانگ .