هویلغتنامه دهخداهوی . [ هَِ وا ] (ع مص ) پیش آوردن و نرم گردانیدن . (منتهی الارب ). هِواء. (اقرب الموارد). گویند: الهواء و اللواء؛ أی ان تقبل بالشی ٔ و تدبر أی تلاینه مرة و تشاذه اخری . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
هویلغتنامه دهخداهوی . [ هَُ وی ی ] (ع اِ) پاره ای از شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بانگ و فریاد. || (مص ) فرودآمدن عقاب بر شکار و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || افتادن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از بالا به زیر افتادن . (اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی ترتیب
هویلغتنامه دهخداهوی . [ هََ ی وی ی ] (ع اِ) پاره ای از شب . || بانگ و فریاد. || (مص ) از بالابه زیر افتادن یا هوی به فتح بالا برآمدن و به ضم فرودافتادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
هویلغتنامه دهخداهوی . (اِ صوت ) حکایت صوت گفتن . آواز برآوردن با تفوه به کلمه ٔ هو. مجازاً بانگ و آواز و فریاد : جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش هوا پر دود و آذر شد ز هویش . (ویس و رامین ).همچون گوزن هوی برآورده در سماع شیران کز
هویلغتنامه دهخداهوی . (اِ) ترس و بیم . (آنندراج ) (برهان ). || کلمه ٔ افسوس است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). باد سرد. آه : همه چشم پر آب و دل پر ز هوی به طوس سپهبد نمودند روی .فردوسی .
جزیرة راستگرد ورود و خروجright-in right-out islandواژههای مصوب فرهنگستانمحوطة مثلثیشکل برآمدهای که با مسدود کردن قسمتی از راه در انتهای مسیر ورودی به تقاطع، مانع انجام حرکات گردش به چپ و عبور مستقیم میشود
حوّاOphiuchus, Oph, Serpent Bearerواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی بزرگ استوای آسمان در همسایگی شمالی صورت عقرب، که به شکل مردی ماربهدست تصور میشود
سمعک راه هواییair-conduction hearing aidواژههای مصوب فرهنگستانسمعکی که صدا را از راه گوش بیرونی و میانی به گوش درونی میرساند متـ . سمعک هواراهی
تغییرحجمسنجی هواییair displacement plethysmography, ADP 1واژههای مصوب فرهنگستانتعیین تغییرات حجم اندامها و اعضای بدن ازطریق تغییر حجم هوایی که در آنها جابهجا میشود
هویجةلغتنامه دهخداهویجة. [ هَُ وَ ج َ ] (ع اِ مصغر) مصغر هاجة است . و هاجة غوک است . (منتهی الارب ).
هویشلغتنامه دهخداهویش . [ ی َ ] (اِ) هویت که تعین و تشخص بوده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به هویت شود.
هویةلغتنامه دهخداهویة. [ هََ وی ی َ ] (ع ص ) چاه دورتک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، هوایا. (از اقرب الموارد).
هویرلغتنامه دهخداهویر. [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ابرشیوه و پشت کوه بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. دارای 460 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
هویجةلغتنامه دهخداهویجة. [ هَُ وَ ج َ ] (ع اِ مصغر) مصغر هاجة است . و هاجة غوک است . (منتهی الارب ).
هویشلغتنامه دهخداهویش . [ ی َ ] (اِ) هویت که تعین و تشخص بوده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به هویت شود.
هویةلغتنامه دهخداهویة. [ هََ وی ی َ ] (ع ص ) چاه دورتک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، هوایا. (از اقرب الموارد).
هوی و هایلغتنامه دهخداهوی و های . [ ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ صوت مرکب ) های و هوی . جار و جنجال . مشغله . بانگ و فریاد. هلانوش . هیابانگ .
هویرلغتنامه دهخداهویر. [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ابرشیوه و پشت کوه بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. دارای 460 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
حسین سهویلغتنامه دهخداحسین سهوی . [ ح ُ س َ ن ِ س َهَْ ] (اِخ ) تبریزی خطاطشاعر. پس از حمله ٔ عثمانیان از تبریز به کاشان آمد و دوازده سال سکونت گزید و به هند رفت و 1003 هَ . ق . در آنجا درگذشت . (ذریعه ج 9 ص <span class="hl" dir="
جهویلغتنامه دهخداجهوی . [ ج َه ْ وا ] (ع ص ) جهواء. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جهواء شود.
رهویلغتنامه دهخدارهوی . [ ] (اِخ ) محمد. او راست : اللؤلؤ المنظوم فی علم الطلاسم و النجوم . (از معجم المطبوعات مصر).