هزارمیخیلغتنامه دهخداهزارمیخی . [ هََ / هَِ ] (ص نسبی ، اِمرکب ) هزارمیخ . (برهان ). جبه ٔ درویشان : دلقش هزارمیخی چرخ و به جیب چاک بازافکنش ز نور و فراویزش از ظلام . خاقانی .تیغ یک میخ آفتاب گذشت
حصن هزارمیخیلغتنامه دهخداحصن هزارمیخی . [ ح ِ ن ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حصار هزارمیخ . کنایت از آسمان . فلک هشتم . (آنندراج ).
جبه ٔ هزارمیخیلغتنامه دهخداجبه ٔ هزارمیخی . [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ هََ / هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازفلک ثوابت است که فلک هشتم باشد. (برهان ) (از انجمن آرای ناصری ). || کنایه از شب . (برهان ).
هزارمیخلغتنامه دهخداهزارمیخ . [ هََ / هَِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خرقه ٔ درویشان که بخیه ٔ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان ). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث ) : چو پشت قنفذ گشته تنو
هزارمیخهلغتنامه دهخداهزارمیخه . [ هََ / هَِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود : حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایه ٔ دیوارش . <p
هزارمیخفرهنگ فارسی عمید۱. جامۀ خشن و خرقۀ درویشان که بخیۀ بسیار بر آن زده باشند.۲. آسمان پرستاره: ◻︎ برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد / این خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری (خاقانی: ۴۲۵).
حصن هزارمیخیلغتنامه دهخداحصن هزارمیخی . [ ح ِ ن ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حصار هزارمیخ . کنایت از آسمان . فلک هشتم . (آنندراج ).
جبه ٔ هزارمیخیلغتنامه دهخداجبه ٔ هزارمیخی . [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ هََ / هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازفلک ثوابت است که فلک هشتم باشد. (برهان ) (از انجمن آرای ناصری ). || کنایه از شب . (برهان ).
هفت خدنگلغتنامه دهخداهفت خدنگ . [ هََ خ َ دَ] (اِ مرکب ) کنایت از سبعه ٔ سیاره است : این هفت خدنگ چارمیخی وین نه سپر هزارمیخی .نظامی .
حصار فیروزیلغتنامه دهخداحصار فیروزی . [ ح ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حصار معلق . حصار هزارمیخی ، کنایت از آسمان . (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ).
چاربیخیلغتنامه دهخداچاربیخی . (ص نسبی ) چاراصلی . چارریشه ای . کنایه از ریشه ٔمحکم و استوار. || چارعنصری : کاین هفت خدنگ چاربیخی وین نه سپر هزارمیخی .نظامی (لیلی و مجنون ).
هزارمیخهلغتنامه دهخداهزارمیخه . [ هََ / هَِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود : حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایه ٔ دیوارش . <p
هزارمیخلغتنامه دهخداهزارمیخ . [ هََ / هَِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خرقه ٔ درویشان که بخیه ٔ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان ). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث ) : چو پشت قنفذ گشته تنو
حصن هزارمیخیلغتنامه دهخداحصن هزارمیخی . [ ح ِ ن ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حصار هزارمیخ . کنایت از آسمان . فلک هشتم . (آنندراج ).
جبه ٔ هزارمیخیلغتنامه دهخداجبه ٔ هزارمیخی . [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ هََ / هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازفلک ثوابت است که فلک هشتم باشد. (برهان ) (از انجمن آرای ناصری ). || کنایه از شب . (برهان ).