نیل گرلغتنامه دهخدانیل گر. [ گ َ] (ص مرکب ) نیل کار. کسی که با نیل رنگ می کند. (ناظم الاطباء). صباغ . رنگرز. (یادداشت مؤلف ) : نیلگر یاری وز غم بر من نیلگون کرده ای جهان یکسر.مسعودسعد.
چنگللغتنامه دهخداچنگل . [ ] (اِخ ) ازقرای تربت حیدریه است . خالصه دیوان اکثر طوایف و ایلات بلوچ و ایلات در حوالی آنجا قشلاق میکنند. زراعت آن از آب کال سالار مشروب میشود. باغات ندارد. سکنه ٔ آن تقریباً هشتاد خانوار است . (مرآت البلدان ج 4 ص <span class="hl" di
چنگللغتنامه دهخداچنگل . [ چ َ گ َ ] (اِ) نام درختچه ای در طوالش که در میان دره آن را اسکلم تلی میخوانند. مخصوص زمینهای آهکی است و در جاهائی که جنگل در اثر قطع بیرویه یا آتش سوزی نابود شود، در صورتی که زمین برای روئیدن آن مناسب باشد، میروید و نهالهای گرانبها را از روییدن بازمیدارد. این گیاه را
چنگللغتنامه دهخداچنگل . [ چ َ گ ُ / گ َ ] (اِ) ناخن باز وشاهین را گویند. (فرهنگ اسدی ). چنگ از باز و شاهین و آدمی . (حفان ). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجه ٔ ایشان . (اوبهی ). پنجه ٔ مردم و حیوانات دیگر باشد از پرنده و غیره . (جهانگیری ) (برهان ) (غی
گنگللغتنامه دهخداگنگل . [ گ َ گ َ ] (اِ) هزل و ظرافت و مزاح و مسخرگی . (از برهان ). هزل و ظرافت . (رشیدی ) : منتظر میباش چون مه نورگیرترک کن این گنگل و نظاره را. مولوی (از رشیدی ).کو قدوم کرو فر مشتری کو مزاح گنگلی ّ سرسری
نیل گریلغتنامه دهخدانیل گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) رنگرزی . شغل نیل گر. عمل نیلگر. || کنایه از رویانیدن سبزه . (از فرهنگ فارسی معین ).- نیل گری کردن ؛ کنایه از سبزه رویانیدن باشد. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) : مدتی از نیل خم آسمان
نیللغتنامه دهخدانیل . (اِخ ) بلده ای است بر فرات بین بغداد و کوفه ،... اصل آن نهری بود که حجاج در آن مکان حفر کرد و مخرج آن از فرات بود و آن را نیل مصر نامید و بر آن قرای بسیار است . (از ابن خلکان ج 1). شهرکی است در سواد کوفه در نزدیکی حله که یزید آن را بنا
نیللغتنامه دهخدانیل . (اِخ ) رود نیل مصر را گویند و معرب نیلوس می باشد. در دنیا نهری غیر از این یافت نشود که از جنوب به شمال جاری شود و همچنین نهری اطول از این هم نیست چه که طول این رود در بلاد اسلام مسافت یک ماه در بلاد نوبه دو ماه و در بیابانها چهار ماه راه است که بعد از آن هم در بلاد استو
نیللغتنامه دهخدانیل . [ ن َ ] (ع اِ) عطیه . دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بخشش . انعام . (فرهنگ فارسی معین ) : نال زرین تن سیمین دل مشکین سر توست آنکه هست از کف او سائل و زائر را نیل . سوزنی (از فرهنگ فارسی معین ). || جایزه . (
نیلفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با برگهای شبیه برگ اقاقیا، شاخ و برگ بههم پیچیده، و گلهای سرخ خوشهای که از مادۀ به دست آمده از شاخههای آن در رنگرزی و نقاشی استفاده میشود.
دانیللغتنامه دهخدادانیل . [ ] (اِخ ) نام کاتب مونس خادم بعهد معتضد باﷲ خلیفه ٔ عباسی . (عیون الانبیاء ص 431 ج 1).
دانیللغتنامه دهخدادانیل . [ ی ِ ] (اِخ ) (سنت ...) از اعزه و بزرگان کریستانیان است در 410 نزدیک سمیساط در سوریه متولد شد و در 490 م . درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ).
دریای نیللغتنامه دهخدادریای نیل . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) رود نیل ، و آن دو شعبه دارد، نیل ازرق (آبی ) و نیل ابیض (سفید) : بزد مهره بر کوهه ٔ ژنده پیل زمین جنب جنبان چودریای نیل . فردوسی .سپهدار قارن چو آشفته پیل زمین کرده از خون چو دری
خط نیللغتنامه دهخداخط نیل . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) الفی که از سیاهی برای دفع چشم زخم بروی اطفال کشند. (آنندراج ) : بهر چشم دشمنان نیل سیه تاب است الف دوستان بینند لیکن خط نیل شاهدان .ظهوری (از آنندراج ).
شطالنیللغتنامه دهخداشطالنیل . [ ش َطْ طُل ْ نی ] (اِخ ) جایی که ویرانه ٔ شهر نیپور مرکز روحانیت سومریان در آنجا بوده است . رجوع به فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 118 شود.