نهمالغتنامه دهخدانهما. [ ] (اِ) اسم نبطی درخت کوهی است ، ساقش مربع و بقدر قامتی با زغبی مایل به زردی و شکوفه ٔ بعضی مایل به سفیدی و از بعضی مایل به سرخی و عمق و میان تهی و با عطریه و برگ بعضی مستدیر و از بعضی دراز و بی ثمر. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره ٔ ضریر انطاکی ص <span class=
نعیمالغتنامه دهخدانعیما. [ ن َ ] (اِخ ) نعمت سمرقندی (ملا...) متخلص به نعیما، از شاعران قرن یازدهم هجری قمری است . او راست :بر گل رخسار خال بیشمارش حاصل است سبز کردن دانه از حسن زمین قابل است .(از نصرآبادی ص 443). رجوع به نگارستان سخن ص <span class
نعمالغتنامه دهخدانعما. [ ن َ ] (ع اِ) نعماء. نعمت ها. رجوع به نعماء شود : گویند عالمی است خوش و خرم بی حد و منتهاست در او نعما. ناصرخسرو.ز آنجا همی آید اندرین گنبداز بهر من و تو اینهمه نعما. ناصرخسرو.<
نعمالغتنامه دهخدانعما. [ ن ِ ع َم ْ ما / ن ِ ع ِم ْ ما / ن َ ع ِم ْ ما ] (ع فعل + اسم ، ص مرکب ) کلمه ٔ مرکب از نعم و ما یعنی نیک و بسیار خوب . گویند: غسلت غسلاً نعما؛ ای نعم ما غسلت ؛ غسل کردم غسلی نیک . و دقاً نعما؛ کوبیدنی
نعماءلغتنامه دهخدانعماء. [ ن َ ] (ع اِ) نعمت ها . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). رجوع به نَعما شود. || آسایش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). نعمت . (از غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). شادمانی . (منتهی الارب ). نُعمی ̍. نعیم . (
نهمازلغتنامه دهخدانهماز. [ ن َ ] (ص ) نهمار. (برهان قاطع). عظیم و بیکران باشد. (صحاح الفرس ). ظاهراً تصحیف نهمار است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نهمار شود.
نهمارفرهنگ فارسی عمید۱. بیشمار؛ فراوان؛ بسیار؛ بینهایت؛ بیکران: ◻︎ چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانهاش گشت نهمار شاد (فردوسی۲: ۱/۳۶).۲. (صفت) قوی.۳. (صفت) دشوار؛ مشکل.۴. (صفت) بزرگ: ◻︎ گنبدی نهمار بر برده بلند / نه ستونش از برون نه زیر بند (رودکی: ۵۳۵).
نهمارلغتنامه دهخدانهمار. [ ن َ ] (ص ، ق ) چون عظیم باشد اگر کار بود اگر چیزی وشگفت بسیار است و غایت . (لغت فرس اسدی ) (اقبال ). عظیم و بی کرانه و بسیار را گویند از هرچه باشد. (اوبهی ). بسیار... و به معنی عجب نیز آمده ، عمید لوبکی گوید: شادیت باد همیشه ... و خسرو گوید: زین سان که بینم ...، لیکن
نهماردیکشنری فارسی به انگلیسیdifficult, enormous, extremity, huge, immense, infinite, multitude, superabundant, vast
نهمارفرهنگ فارسی معین(نِ یا نَ) 1 - (ص .) بزرگ ، عظیم . 2 - بسیار، فراوان . 3 - (ق .) کاملاً، واقعاً. 4 - پیوسته ، همیشه .
نهمازلغتنامه دهخدانهماز. [ ن َ ] (ص ) نهمار. (برهان قاطع). عظیم و بیکران باشد. (صحاح الفرس ). ظاهراً تصحیف نهمار است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نهمار شود.
نهمارفرهنگ فارسی عمید۱. بیشمار؛ فراوان؛ بسیار؛ بینهایت؛ بیکران: ◻︎ چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانهاش گشت نهمار شاد (فردوسی۲: ۱/۳۶).۲. (صفت) قوی.۳. (صفت) دشوار؛ مشکل.۴. (صفت) بزرگ: ◻︎ گنبدی نهمار بر برده بلند / نه ستونش از برون نه زیر بند (رودکی: ۵۳۵).
نهمارلغتنامه دهخدانهمار. [ ن َ ] (ص ، ق ) چون عظیم باشد اگر کار بود اگر چیزی وشگفت بسیار است و غایت . (لغت فرس اسدی ) (اقبال ). عظیم و بی کرانه و بسیار را گویند از هرچه باشد. (اوبهی ). بسیار... و به معنی عجب نیز آمده ، عمید لوبکی گوید: شادیت باد همیشه ... و خسرو گوید: زین سان که بینم ...، لیکن
نهماردیکشنری فارسی به انگلیسیdifficult, enormous, extremity, huge, immense, infinite, multitude, superabundant, vast
نهمارفرهنگ فارسی معین(نِ یا نَ) 1 - (ص .) بزرگ ، عظیم . 2 - بسیار، فراوان . 3 - (ق .) کاملاً، واقعاً. 4 - پیوسته ، همیشه .