لغتنامه دهخدا
نیکوگوی . (نف مرکب ) نیکوگوینده . نیک گو. (فرهنگ فارسی معین ). که در حق دیگران نکوگوید. که از دیگران به خوبی نام برد. مقابل بدگوی : اگر خواهی که مردمان ترا نیکوگوی باشند نیکوگوی مردمان باش . (از قابوس نامه ). || نیکوسخن . که سخته و سنجیده سخن گوید. فصی