نفوذ 2infiltration 2واژههای مصوب فرهنگستانحرکت یک نیروی نظامی بهصورت منفرد یا در گروههای کوچک در اطراف مواضع دشمن بدون اینکه دیده شوند
نفوتلغتنامه دهخدانفوت . [ ن َ ] (ع ص ) مرجل نفوت ؛ دیگ جوشان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). نعت است از نفت . رجوع به نَفت شود.
نفوتلغتنامه دهخدانفوت . [ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا،در جلگه ٔ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 1023 تن سکنه دارد. آبش از ماسوله رودخان و چشمه تأمین می شود. محصولش برنج و ابریشم و توتون سیگار و شغل اهالی زراعت و کرایه کشی است . (از فرهنگ
نفودلغتنامه دهخدانفود. [ ن ُ ] (ع مص ) سپری شدن . (ترجمان علامه ٔجرجانی ص 100) (دهار). رجوع به نَفَد و نفاد شود.
نفوضلغتنامه دهخدانفوض . [ ن َ ] (ع ص ) بسیاربچه از زن و ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).کثیرةالولد. گویند: امراءة نفوض . (اقرب الموارد).
نفوضلغتنامه دهخدانفوض . [ ن ُ ] (ع مص ) به شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نَفض . رجوع به نفض شود.
نفوذلغتنامه دهخدانفوذ. [ ن ُ ] (ع مص ) درگذشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گذشتن تیر از آنچه بدان آید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن آید. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به نفاذ شود. || جاری شدن فرمان و نامه . (غیاث اللغات )
نفوذلغتنامه دهخدانفوذ. [ ن َ ] (ع ص ) رسا و درگذرنده در هر کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درگذرنده در هر کار. الماضی فی جمیع اموره . نَفّاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفّاذ شود.
نفوذفرهنگ فارسی عمید۱. فرورفتن در چیزی.۲. [مجاز] تٲثیر گذاشتن بر کسی.۳. [مجاز] راهیافتن پنهانی در گروهی یا جایی به منظور هدفی.۴. [مجاز] ورود به مکانی بهوسیلۀ غلبه؛ پیشروی.
قابلیت نفوذلغتنامه دهخداقابلیت نفوذ. [ ب ِ لی ی َ ت ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) نفوذپذیری ، در شیشه و پارچه و مانند آن .
نفوذلغتنامه دهخدانفوذ. [ ن ُ ] (ع مص ) درگذشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گذشتن تیر از آنچه بدان آید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن آید. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به نفاذ شود. || جاری شدن فرمان و نامه . (غیاث اللغات )
نفوذلغتنامه دهخدانفوذ. [ ن َ ] (ع ص ) رسا و درگذرنده در هر کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درگذرنده در هر کار. الماضی فی جمیع اموره . نَفّاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفّاذ شود.
نفوذفرهنگ فارسی عمید۱. فرورفتن در چیزی.۲. [مجاز] تٲثیر گذاشتن بر کسی.۳. [مجاز] راهیافتن پنهانی در گروهی یا جایی به منظور هدفی.۴. [مجاز] ورود به مکانی بهوسیلۀ غلبه؛ پیشروی.