نسوةلغتنامه دهخدانسوة. [ ن َس ْ وَ ] (ع اِ) یک آشام از شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جرعه ای از شیر. (از المنجد) (از اقرب الموارد). || (مص ) فراموش کردن . (از منتهی الارب ). نسی . نسیان . نسایة. (از المنجد) (اقرب الموارد). || گذاشتن عمل . (از منتهی الارب ). ترک عمل . (ناظم الاطباء).
نسوةلغتنامه دهخدانسوة. [ ن ِس ْ / ن ُس ْ وَ ] (ع اِ) زنان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99) (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (از بحر الجواهر). ج ِ مراءة است از غیر لفظش . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (بحر الجواهر).
نسوعلغتنامه دهخدانسوع . [ ن ُ ] (ع مص ) واشدن و سست شدن گوشت بن دندان . (تاج المصادر بیهقی ). دروا شدن گوشت بن دندان از دندان و فروهشته و سست گردیدن . (منتهی الارب ). نسع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بیرون افتادن و برآمدن هر ثنیه ٔ کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).نسع. (اقرب ال
نشوحلغتنامه دهخدانشوح . [ ن َ ] (ع اِ) آب اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). آب قلیل . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || گفته اند: شراب . (از منتهی الارب ). || (ص ) مست . سکران . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، نُشُح .<br
نشوعلغتنامه دهخدانشوع . [ ن َ ] (ع اِ) دارو که به میان دهن فروکنند. (مهذب الاسماء). آنچه در دهان و بینی ریزند. (از بحر الجواهر). سعوط. وجور. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغة). داروی در دهان افکندنی و در بینی ریختنی . (منتهی الارب ). داروئی که در دهان افکنند یا در بینی ریزند. (
نشوعلغتنامه دهخدانشوع . [ ن ُ ] (ع مص ) دارو در کام و دهان ریختن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). وجور به گلوی کودک فروکردن . (تاج المصادر بیهقی ). تسعیط. منشع. (معجم متن اللغة). || سخن آموختن کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). منشع. تلقین کردن کسی به کسی .(از معجم متن اللغة). || گردانیدن گ
نسونلغتنامه دهخدانسون . [ ن ِ ] (ع اِ) زنان . (ناظم الاطباء). ج ِ مراءة است از غیر لفظش .(از المنجد) (از اقرب الموارد). نُسْوة. نِسْوة. نساء. نسوان . نسنین . (از المنجد) (از اقرب الموارد).
نساوةلغتنامه دهخدانساوة. [ ن ِ وَ ] (ع مص ) فراموش کردن . (از منتهی الارب ). نسی . نسیان . نسوة. رجوع به نسی و نسیان شود.
نسویلغتنامه دهخدانسوی . [ ن ِس ْ وی ی ] (ع ص نسبی ) زنانه . (ناظم الاطباء). منسوب به نسْوة است . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
قلنسوةلغتنامه دهخداقلنسوة. [ ق َ ل َ س ُ وَ ] (اِخ ) نام جایی است در اندلس ازتوابع بلنسیة. رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 245 شود.
قلنسوةلغتنامه دهخداقلنسوة. [ ق َ ل َ س ُ وَ] (اِخ ) دژی است نزدیک رمله در سرزمین فلسطین . در این قلعه عاصم بن ابی بکربن عبدالعزیزبن مروان و عمروبن ابی بکر و عبدالملک وابان و مسلمه فرزندان عاصم و گروهی دیگر کشته شدند. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
قلنسوةدیکشنری عربی به فارسیباشلق يا کلا ه مخصوص کشيشان , روسري , روپوش , کلا هک دودکش , کروک درشکه , اوباش , کاپوت ماشين