ناهشیوارلغتنامه دهخداناهشیوار. [ هَُشی ] (ص مرکب ) ناهوشیار. بی خرد. کم عقل : ز تخمی که کشتی در این روزگارترا داد ای ناهشیوار بار. فردوسی .تو او را به دل ناهشیوار خوان وگر ارجمندی شود خوار دان . فردوسی .<b
ناهوشوارلغتنامه دهخداناهوشوار. [ هوش ْ ] (ص مرکب ) بی خرد. بی عقل . بی شعور. بی معرفت . ناهوشیار : یلان سینه را گفت با صد سواربتاز از پی این دو ناهوشوار.فردوسی .
ناهشیواریلغتنامه دهخداناهشیواری . [ هَُ شی ] (حامص مرکب ) ناهشیاری . ناهوشیاری . رجوع به ناهوشیاری شود.
نوسوارلغتنامه دهخدانوسوار. [ ن َ / نُو س َ ] (ص مرکب ) آنکه تازه شروع به سواری کرده باشد. (آنندراج ) : همی نوسواریش پنداشتندچو خود از سر شاه برداشتند. فردوسی .دیگری دارد عنانت همچو طفل نوسوارگرچه
نوشهرلغتنامه دهخدانوشهر. [ ن َ ش َ ] (اِخ ) (بندر...) مرکز شهرستان نوشهر، در 8 هزارگزی مشرق چالوس و 160 هزارگزی مغرب بابلسر در 51 درجه و 23 دقیقه ٔ طول و <spa
ناهشیواریلغتنامه دهخداناهشیواری . [ هَُ شی ] (حامص مرکب ) ناهشیاری . ناهوشیاری . رجوع به ناهوشیاری شود.
ارجمندلغتنامه دهخداارجمند. [ اَم َ ] (ص مرکب ) مرکب از ارج و مند، چه ارج قدر و قیمت و مند کلمه ایست که دلالت بر داشتن کند مثل دولتمند و سعادتمند. (از فرهنگی خطی ). باارج . باارزش . صاحب قیمت . (غیاث اللغات ). قیمتی . (آنندراج ). ثمین . گرانبها. (آنندراج ). پُربها. (اوبهی ). نفیس <span class="hl
وارلغتنامه دهخداوار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا قید می سازد چون فرزندوار،
ناهشیواریلغتنامه دهخداناهشیواری . [ هَُ شی ] (حامص مرکب ) ناهشیاری . ناهوشیاری . رجوع به ناهوشیاری شود.