امتاخلغتنامه دهخداامتاخ . [ اِ ] (ع مص ) از جای برکندن چیزی را. درست آن امتیاخ از باب افتعال از ماده ٔ موخ یا میخ است . (از اقرب الموارد، ذیل میخ ).
ارتاخهلغتنامه دهخداارتاخه . [ اَ خ ِ ] (اِخ ) پسر آرتِه . وی با بوبارِس پسر مِگاباس بفرمان خشیارشا برای جنگ با یونانیان مأمور حفر کانالی در حوالی کوه آتُس گردید. (ایران باستان ص
امتتاخلغتنامه دهخداامتتاخ . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) از جای برکندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد به این معنی اِمتاخ یا امتیاخ آمده . رجوع به امتاخ و امتیاخ شود.
ارتاخهلغتنامه دهخداارتاخه . [ اَ خ ِ ] (اِخ ) پسر آرتِه . وی با بوبارِس پسر مِگاباس بفرمان خشیارشا برای جنگ با یونانیان مأمور حفر کانالی در حوالی کوه آتُس گردید. (ایران باستان ص
استاخلغتنامه دهخدااستاخ . [ اُ ] (ص ) گستاخ . (برهان ) (جهانگیری ). بستاخ . (مؤید الفضلاء). اوستاخ . (آنندراج ). بی ادب و لجوج . (برهان ). بی پروا : با کسی علم دین نگفت استاخ زآ