مژدگانیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهانعام و پاداشی که در برابر خبر خوش به کسی که مژده آورده باشد بدهند: ◻︎ مژدگانی بده ای خلوتی نافهگشای / که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد (حافظ: ۳۶۰).
مژدگانیلغتنامه دهخدامژدگانی . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ) خبر خوش و نوید. (ناظم الاطباء). مزیدٌعلیه مژده . (آنندراج ). بِشارة. (منتهی الارب ). بشارت . بشری . (السامی ). مژده . (یادداشت به
مژدگانی دادنلغتنامه دهخدامژدگانی دادن . [ م ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) بُشر. بُشری ̍. ابشار. (تاج المصادر). تبشیر. مشتلق دادن . مژده لق دادن . مشتلقانه دادن . عطیه ای یا مالی به آورنده ٔ
مژدگان دادنلغتنامه دهخدامژدگان دادن . [ م ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) تباشر. (دهار). تبشیر. (تاج المصادر بیهقی ). بشارت دادن . مژده دادن . خبر خوش دادن . || مژدگانی دادن : دل از من رفت ا
مژدگانی دادنلغتنامه دهخدامژدگانی دادن . [ م ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) بُشر. بُشری ̍. ابشار. (تاج المصادر). تبشیر. مشتلق دادن . مژده لق دادن . مشتلقانه دادن . عطیه ای یا مالی به آورنده ٔ