موطللغتنامه دهخداموطل . [ م َ طَ ] (ع ص ) کسی که دربند خیالات وآرزوهای موهوم خود باشد. (از فرهنگ دزی ج 2 ص 624).
راهسراmotelواژههای مصوب فرهنگستاناقامتگاهی در جادههای ساحلی و کوهستانی و جنگلی و بیابانی که توقفگاه آن غالباًً در منظر دید مسافران باشد
مؤثللغتنامه دهخدامؤثل . [ م ُ ءَث ْ ث َ ] (ع ص ) با اصل و استوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). استوار. محکم : مال مؤثل . مال اصیل و نجیب . (ناظم الاطباء). مجد مؤثل ؛ مجد استوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
موثوللغتنامه دهخداموثول . [ م َ ] (ع ص ) رسیده و چسبیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). موصول . (اقرب الموارد).
مؤتوللغتنامه دهخدامؤتول . [ م ُءْ ت َ وِ ] (ع ص ) آن که سیاست و حراست می کند مال را. || آن که اصلاح می کند و آراسته می کند. (ناظم الاطباء).
موطلاییلغتنامه دهخداموطلایی . [ طَ ] (ص مرکب ) آن که موی به رنگ زر دارد. (یادداشت مؤلف ). زرین موی . گیسوطلایی . دارای موهای زر تار که موی با تارهای زرین دارد. آن که موی سرش به رنگ طلا باشد. و رجوع به گیسوطلایی شود.
موطلاییلغتنامه دهخداموطلایی . [ طَ ] (ص مرکب ) آن که موی به رنگ زر دارد. (یادداشت مؤلف ). زرین موی . گیسوطلایی . دارای موهای زر تار که موی با تارهای زرین دارد. آن که موی سرش به رنگ طلا باشد. و رجوع به گیسوطلایی شود.
حموطللغتنامه دهخداحموطل . [ ] (اِخ ) (بمعنی منسوب به شبنم ) و اودختر ارمیا است ازلبنه و یوشیا وی را تزویج نمود و یهوآحاز و صدقیا از او بوجود آمدند. (2 پادشاهان 23 : 31 و در <span class="hl" di