مهجورلغتنامه دهخدامهجور. [ م َ ] (ع ص ) سخن پریشان . (منتهی الارب ). سخن پریشان و هذیان . (ناظم الاطباء). سخن پریشان و ناحق . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هذیانی که بیمار یا نائم ب
ارندانلغتنامه دهخداارندان . [ اَ رَ ] (اِ) انکار و حاشا. (برهان ) : خلق درنیافتند وی را مهجور کردند و برخاستند بانکار و ارندان . (از طبقات پیر هرات خواجه عبداﷲ انصاری از جهانگیری
بلفتوحلغتنامه دهخدابلفتوح . [ ب ُ ف ُ ] (اِخ ) صورتی است از ابوالفتوح : و نسختی از آن به مدینةالسلام به دارالخلافه فرستادند و بلفتوح اسفرائینی را از حضرت خلافت مهجور کردند. (کتاب
بالغتنامه دهخدابا. (حرف اضافه ) ابا. پهلوی ، اپاک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی مع، است که بجهت مصاحبت باشد. (برهان ). مع. (منتهی الارب ). بمعنی مع چنانکه گوئی اسپی با زین
صوفیهلغتنامه دهخداصوفیه . [ فی ی َ / ی ِ] (اِخ ) پیروان طریقه ٔ تصوف . اهل طریقت . آنان که ازطریق ریاضت و تعبد، طالب راه یافتن به حق و حقیقت اند. گروهی که از اواخر قرن دوم هجری د