مهاراجالغتنامه دهخدامهاراجا. [ م َ ] (سانسکریت ، ص مرکب ، اِ مرکب ) مهراج . (یادداشت مؤلف ). مهاراجه . رجوع به مهاراجه شود.
محارزةلغتنامه دهخدامحارزة. [ م ُ رَ زَ ] (ع مص ) با هم مزاح کردن که به دشنام ماند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شوخی کردن که به دشنام ماند. (از تاج العروس ).
محرزیلغتنامه دهخدامحرزی . [ م ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در خوزستان با 1700 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مهاراجهلغتنامه دهخدامهاراجه . [ م َ ج َ / ج ِ ] (سانسکریت ، ص مرکب ، اِ مرکب ) مهاراجا. شاه بزرگ . امیر بزرگ در هند. مهاراج . مهراج . راجه ٔ بزرگ . رای برین .
راجالغتنامه دهخداراجا. (معرب ، اِ) راجاه ، راج معرب راجه یا مهرجاه لقب سلاطین غیرمسلمان هند. (النقود العربیه ص 134). راجه .مهاراجه . مهاراجا. و رجوع به راجه و مهاراجه شود.