منخللغتنامه دهخدامنخل . [ م ُ خ ُ / خ َ] (ع اِ) آردبیز. ج ، مناخل . (مهذب الاسماء). پرویزن . ج ، مناخل . (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پرویزن و غربال . (غیاث ) (آنندراج
منخللغتنامه دهخدامنخل . [ م ُ ن َخ ْ خ َ ] (اِخ ) شاعری است . و منه لاافعله حتی یؤب المنخل . (منتهی الارب ). نام شاعری و منه المثل : لاافعله حتی یؤب المنخل ؛ ای ابداًلانه ذهب
منخلعلغتنامه دهخدامنخلع. [ م ُ خ َ ل ِ ] (ع ص ) از جای کنده . منتزع شده . بیرون شونده . بیرون شده . جداگردیده .- منخلع شدن ؛ از جای کنده شدن . جدا شدن . بیرون آمدن . دور شدن : د
منخلیلغتنامه دهخدامنخلی . [ م ُ خ ُ / م ُ خ َ لی ی ] (ع ص نسبی ) آردبیزفروش .(مهذب الاسماء). منسوب به منخل . رجوع به منخل شود.
منخلیلغتنامه دهخدامنخلی . [ م ُ خ ُ / م ُ خ َ لی ی ] (ع ص نسبی ) آردبیزفروش .(مهذب الاسماء). منسوب به منخل . رجوع به منخل شود.
منخلعلغتنامه دهخدامنخلع. [ م ُ خ َ ل ِ ] (ع ص ) از جای کنده . منتزع شده . بیرون شونده . بیرون شده . جداگردیده .- منخلع شدن ؛ از جای کنده شدن . جدا شدن . بیرون آمدن . دور شدن : د