منخللغتنامه دهخدامنخل . [ م ُ خ ُ / خ َ] (ع اِ) آردبیز. ج ، مناخل . (مهذب الاسماء). پرویزن . ج ، مناخل . (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پرویزن و غربال . (غیاث ) (آنندراج ). آنچه بدان چیزی را غربال کنند. این کلمه از وزنهای نادر است که به ضم وارد شده و و
منخللغتنامه دهخدامنخل . [ م ُ ن َخ ْ خ َ ] (اِخ ) شاعری است . و منه لاافعله حتی یؤب المنخل . (منتهی الارب ). نام شاعری و منه المثل : لاافعله حتی یؤب المنخل ؛ ای ابداًلانه ذهب و لم یرجع و صار مفقودالاثر. (ناظم الاطباء). شاعری از «یشکر» است و منه المثل : لاافعله حتی یؤوب المنخل ؛ این کار را
مناخللغتنامه دهخدامناخل . [ م َ خ ِ] (ع اِ) ج ِ مُنخُل یا مُنخَل . (دهار) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منخل شود.
منخوللغتنامه دهخدامنخول . [ م َ ] (ع ص ) بیخته شده . (ناظم الاطباء). بیخته . الک کرده . بوجاری شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منخاللغتنامه دهخدامنخال . [ ] (ع اِ) میخال . چرخ چاه یا چیزی شبیه به آن ، بالا کشیدن آب را . (از دزی ).
دیر مانخایاللغتنامه دهخدادیر مانخایال . [ دَ رِ ] (اِخ ) یا بانخایال در بالای موصل بفاصله ٔ یک میل واقع و بر دجله مشرف است وآن را دیر میخائیل نیز گویند. (از معجم البلدان ).
منخلعلغتنامه دهخدامنخلع. [ م ُ خ َ ل ِ ] (ع ص ) از جای کنده . منتزع شده . بیرون شونده . بیرون شده . جداگردیده .- منخلع شدن ؛ از جای کنده شدن . جدا شدن . بیرون آمدن . دور شدن : دوستان خدای را گویند یااولیأاﷲ بیایید نزدیک خدای تعالی ، دلهای ا
منخلیلغتنامه دهخدامنخلی . [ م ُ خ ُ / م ُ خ َ لی ی ] (ع ص نسبی ) آردبیزفروش .(مهذب الاسماء). منسوب به منخل . رجوع به منخل شود.
مناخللغتنامه دهخدامناخل . [ م َ خ ِ] (ع اِ) ج ِ مُنخُل یا مُنخَل . (دهار) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منخل شود.
منخلعلغتنامه دهخدامنخلع. [ م ُ خ َ ل ِ ] (ع ص ) از جای کنده . منتزع شده . بیرون شونده . بیرون شده . جداگردیده .- منخلع شدن ؛ از جای کنده شدن . جدا شدن . بیرون آمدن . دور شدن : دوستان خدای را گویند یااولیأاﷲ بیایید نزدیک خدای تعالی ، دلهای ا
منخلیلغتنامه دهخدامنخلی . [ م ُ خ ُ / م ُ خ َ لی ی ] (ع ص نسبی ) آردبیزفروش .(مهذب الاسماء). منسوب به منخل . رجوع به منخل شود.
