ممهورلغتنامه دهخداممهور. [ م َ ] (ع ص ) مهرشده و امضاشده . (ناظم الاطباء). مختوم . مهربرنهاده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ممهورةلغتنامه دهخداممهورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) زن کابین کرده شده و کابین داده شده . (ناظم الاطباء).- امثال : کالممهورة احدی خدمتیها ؛ یعنی مانند آن زنی که به یکی از دو خلخالهای خود
ممهورةلغتنامه دهخداممهورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) زن کابین کرده شده و کابین داده شده . (ناظم الاطباء).- امثال : کالممهورة احدی خدمتیها ؛ یعنی مانند آن زنی که به یکی از دو خلخالهای خود
فرستهdispatch 3, dépêche (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانکیسه یا مجموعۀ کیسههای برچسبخورده و مهرومومشده و ممهور به مُهر یا بدون مُهر که بین واحدهای پُستی مبادله میشود
مهر خوردنلغتنامه دهخدامهر خوردن . [ م ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) ممهور شدن . به مهر اندرآمدن . نقش مهر به خود گرفتن .