ممهورلغتنامه دهخداممهور. [ م َ ] (ع ص ) مهرشده و امضاشده . (ناظم الاطباء). مختوم . مهربرنهاده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ممعورلغتنامه دهخداممعور. [ م َ ] (ع ص ) آژنگ ناک و ترش روی از خشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه بر ابروهای او از خشم آژنگ می افتد. (از اقرب الموارد).
ممهرلغتنامه دهخداممهر. [ م ُ هَِ ](ع ص ) فرس ممهر؛ مادیان باکره . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اسپ باکره . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
معمورلغتنامه دهخدامعمور. [ م َ ] (ع ص ) آبادان . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آباد و آبادان و مسکون و دارای جمعیت از مردمان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تات شاعر به مدح درگویدشاد بادی و قصر تو معمور. ناصرخسرو.از همت تو
مأمورلغتنامه دهخدامأمور. [ م َءْ ] (ع ص ) امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده و محکوم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : عقل و تن آمرت گشت و گشت مأمورت هوی عقل و تن مأمور گردد چون هوا آمر شود. منوچهری .بنده ٔ کارکن به امر
ممهورةلغتنامه دهخداممهورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) زن کابین کرده شده و کابین داده شده . (ناظم الاطباء).- امثال : کالممهورة احدی خدمتیها ؛ یعنی مانند آن زنی که به یکی از دو خلخالهای خود کابین کرده شده و چنین گویند که زنی گول و احمق خواهان شوهری
فرستهdispatch 3, dépêche (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانکیسه یا مجموعۀ کیسههای برچسبخورده و مهرومومشده و ممهور به مُهر یا بدون مُهر که بین واحدهای پُستی مبادله میشود
مهر خوردنلغتنامه دهخدامهر خوردن . [ م ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) ممهور شدن . به مهر اندرآمدن . نقش مهر به خود گرفتن .
ممهورةلغتنامه دهخداممهورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) زن کابین کرده شده و کابین داده شده . (ناظم الاطباء).- امثال : کالممهورة احدی خدمتیها ؛ یعنی مانند آن زنی که به یکی از دو خلخالهای خود کابین کرده شده و چنین گویند که زنی گول و احمق خواهان شوهری