مقلوعلغتنامه دهخدامقلوع . [ م َ ] (ع ص ) امیر معزول . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). معزول و از کار خارج شده . || ازبیخ برکنده شده و از جای خود برداشته شده . (ناظم الاطباء). منتزع . (اقرب الموارد). || فرس مقلوع ؛ اسب که بر پشتش دایره ٔ قالع باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظ
مقلاعلغتنامه دهخدامقلاع . [ م ِ ] (ع اِ) کلاسنگ . (تفلیسی ). فلاخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آلتی که بدان سنگ بیندازند و آن را چوپانان بکاردارند. ج ، مقالیع. (از اقرب الموارد). قلماسنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بیل و ابزاری که بدان زمین را انباشته می کنند. (ناظم الاطب
مقلاةلغتنامه دهخدامقلاة. [ م ِ ] (ع اِ) تاوه . روغن گداز.(دهار). تاوه . ج ، مقالی . (مهذب الاسماء). که قلیه بریان کنند در وی . مِقلی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تابه . ج ، مقالی . (ناظم الاطباء). ظرفی از مس و گویند ازسفال که طعام در آن تفت دهند. (از اقرب الموارد).
مکلاءةلغتنامه دهخدامکلاءة. [ م َ ل َ ءَ ] (ع ص ) ارض مکلاءة؛ زمین بسیارگیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
چمقلولغتنامه دهخداچمقلو. [ چ َ ق ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه ٔ شهرستان سنندج که در 21 هزارگزی شمال باختری قروه و یک هزارگزی شمال راه شوسه ٔ قروه به سنندج واقعست . جلگه وسردسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از
مسلوبلغتنامه دهخدامسلوب . [ م َ ] (ع ص ) ربوده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ربوده شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). بربوده . سلب شده . (ناظم الاطباء). مقلوع . منترع . مأخوذ. منسلب . مختلس .- مسلوب الأهلیة ؛ که اهلیت برای او نشناسند.- <span class="hl