مفیضلغتنامه دهخدامفیض . [ م ُ ] (اِخ ) اسمی از اسماء حضرت رسول که متحقق به اسمأاﷲ است و مظهر افاضه ٔ نور هدایت است بر بندگان و واسطه در فیض است . (فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ).
مفیضلغتنامه دهخدامفیض . [ م ُ ] (ع ص ) آنکه اشک می ریزد. || آنکه آب بر خود می ریزد. (ناظم الاطباء). و رجوع به افاضة شود. || فیض رساننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه عطا می کند. (ناظم الاطباء). فیض بخش . بخشنده : اگرچه شمس وار به اریحیت فایض مفیض و لطف سجیت مستفیض منقطعال
مفیدلغتنامه دهخدامفید. [م ُ ] (اِخ ) عبدالرحمان نیشابوری . از علمای تشیع است . مؤلف کتاب النقض وی و برادرش ، ابوسعید محمد را ازمتأخران می شمارد. و رجوع به کتاب النقض ص 51 شود.
مفذلغتنامه دهخدامفذ. [ م ُ ف ِذذ ] (ع ص ) شاة مفذ؛ گوسپند یک بچه زاده ، و لایقال ناقة مفذ، زیرا شتر در یک شکم بیش از یک بچه نمی آورد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مُفِذَّة. (اقرب الموارد).
مفیدلغتنامه دهخدامفید. [ م ُ ] (اِخ ) (خواجه ...) عبدالجبار قزوینی . از علمای تشیع است . مؤلف کتاب النقض وی را ازمتأخران می شمارد. و رجوع به کتاب النقض ص 51 شود.
مفیدلغتنامه دهخدامفید. [ م ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) محمدبن النعمان بن عبدالسلام ، مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به ابن المعلم . محقق بزرگ ، کثیر التصانیف در اصول و کلام و فقه . در عکبرا به ده فرسنگی بغداد متولد شد و در همین شهر نشأت یافت و درگذشت . وی پیشوای امامیه در زمان خود بود و در حدود دویست تصن
روح نفسانیلغتنامه دهخداروح نفسانی . [ ح ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد روح حیوانی است . (فرهنگ علوم عقلی ص 282). آنچه از روح حیوانی بدماغ رسد کیفیتی دیگر پذیرد و این روح مفیض حس وحرکت میشود و قوت نفسانی بدان قائم باشد، و مراد ازاین روح ، نفس ناطقه است چنانکه
چشمه ٔ جانانلغتنامه دهخداچشمه ٔ جانان . [ چ َ م َ ی ِ ] (اِخ ) بقراری که مؤلف کتاب «محاسن اصفهان » نوشته است نام سرچشمه ای است که جوی «زرین رود» از آن جاریست : «... و برین عرصه (اصفهان ) قریب هشتصد پاره دیه و مزرعه که بحقیقت هر دیهی شهری معتبر و هر مزرعه از دیهی بزرگتر، با کثرت اصناف اهالی و سکان مع
گریزگاهلغتنامه دهخداگریزگاه .[ گ ُ ] (اِ مرکب ) جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج ). مَفَرّ. مَحیص . مَفیض . (منتهی الارب ) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی ). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (ت
مثمرلغتنامه دهخدامثمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).- العقل المثمر ؛ عقل مؤمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- المال المثمر</span
عقللغتنامه دهخداعقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا بسبب معانی و علوم مجتمعه در ذهن که بدان اغراض و مصالح انجام پذیر است ، یا به جهت هیئت نیکو در حرکات و کلام که حاصل