مفترضلغتنامه دهخدامفترض . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) فرموده ٔ خدای . (مهذب الاسماء) (السامی ). فریضه کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : پس نکو گفت آن رسول خوش جوازذره ای عقلت به از صوم و نماززآنکه عقلت جوهر این دو عرض این
مفترطلغتنامه دهخدامفترط. [ م ُت َ رِ ] (ع ص ) آنکه فرزند نارسیده از وی فوت گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
مفترضفرهنگ فارسی معین(مُ تَ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) فرض کرده شده ، واجب گردیده ، فریضه کرده شده . 2 - (ص .) واجب ، لازم .
مفترضلغتنامه دهخدامفترض . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) فرموده ٔ خدای . (مهذب الاسماء) (السامی ). فریضه کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : پس نکو گفت آن رسول خوش جوازذره ای عقلت به از صوم و نماززآنکه عقلت جوهر این دو عرض این
افتراضلغتنامه دهخداافتراض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فریضه کردن و واجب گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سنت ساختن و واجب گردانیدن خدای احکام را بر بندگان . (از اقرب الموارد). واجب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). فَرض . (یادداشت مؤلف ). مفترض الطاعة؛ آنکه اطاعت امر او واجب است . || ن
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعیدبن عبدالرحمان بن زیادبن عبداﷲبن زیادبن عجلان . مکنی به ابن عقده . کنیتش ابوالعباس است از حفاظ احادیث و ضباط اخبار بود در میان متقدمین علماء بکثرت روایات و انتقاد اسناد و معرفت رجال و رواج سنن امتیازی کامل و اختصاصی تمام دارد برخی او را ا
مفترضلغتنامه دهخدامفترض . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) فرموده ٔ خدای . (مهذب الاسماء) (السامی ). فریضه کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : پس نکو گفت آن رسول خوش جوازذره ای عقلت به از صوم و نماززآنکه عقلت جوهر این دو عرض این
مفترضفرهنگ فارسی معین(مُ تَ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) فرض کرده شده ، واجب گردیده ، فریضه کرده شده . 2 - (ص .) واجب ، لازم .
مفترضلغتنامه دهخدامفترض . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) فرموده ٔ خدای . (مهذب الاسماء) (السامی ). فریضه کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : پس نکو گفت آن رسول خوش جوازذره ای عقلت به از صوم و نماززآنکه عقلت جوهر این دو عرض این
مفترضفرهنگ فارسی معین(مُ تَ رَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) فرض کرده شده ، واجب گردیده ، فریضه کرده شده . 2 - (ص .) واجب ، لازم .