مغتذیلغتنامه دهخدامغتذی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) غذایابنده . (غیاث )(آنندراج ). پرورش یافته . (ناظم الاطباء) : زنده از تود شاد از تو عایلی مغتذی بیواسطه بی حاملی .مولوی (مثنوی چ خاور
مغتذیفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ ذا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خورده شده . 2 - (اِ.) در فارسی : غذا، خوراک .
مغتزیلغتنامه دهخدامغتزی . [ م ُ ت َ ](ع ص ) خواهش چیزی کننده و جوینده و آهنگ آن نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه خواهش می کند و آرزو می کند. آنکه اراده می کند و قصد م
مقتضیلغتنامه دهخدامقتضی . [ م ُ ت َ ضا ] (ع ص ، اِ) تقاضا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تقاضاکرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مقتضا شود. || وام خواسته . (ناظم الاطباء). || مضمون
متذیلغتنامه دهخدامتذی ٔ. [ م ُت ْ ت َ ذِءْ ] (ع ص ) (از «وذء») عیب و سرزنش پذیرنده . (آنندراج ). عیب کرده شده و ملامت شده و سرزنش پذیرفته . (ناظم الاطباء). و رجوع به اتذاء شود.
عائللغتنامه دهخداعائل .[ ءِ ] (ع ص ) از عیل . درویش . نیازمند. ج ، عالَة و عُیَّل و عَیلی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : زنده از تو شاد از تو عائلی مغتذی بی واسطه بی حائلی . مول
بجمعویلغتنامه دهخدابجمعوی . [ ] (اِخ ) شیخ علی بن سلیمان دمنتی بجمعوی مالکی مغربی که در 1299 هَ . ق . در مصر بوده است . او راست : اجلی مساند علی الرحمن ، حلی نحور حور الجنان فی حظ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن محمد سرخسی ، مکنی به ابوالعباس . طبیب وعالم ریاضی و حکمت . متوفی به سال 86؟ او راست : کتاب الموسیقی الکبیر و الموسیقی الصغیر. کتاب ال
ابن ابی الاشعثلغتنامه دهخداابن ابی الاشعث . [ اِن ُ اَ بِل ْ اَ ع َ ] (اِخ ) ابوجعفر احمدبن محمدبن احمدبن ابی الاشعث . اصلاً ایرانی است . بموصل هجرت کرده و پس از زندگانی دراز در سال 359 ه
لحوملغتنامه دهخدالحوم . [ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ لحم . گوشت ها : اهل تمیز از لحوم و شحوم بازار تنفر و تحرز نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 697). ابوریحان در صیدنه گوید: لیث گوید عرب گو