معرکلغتنامه دهخدامعرک . [ م َ رَ ] (ع اِ) حرب گاه . (مهذب الاسماء). حرب جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میدان جنگ و رزمگاه . معرکة [ م َ رَ ک َ / م َ رُ ک َ ] . ج ، معارک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معرکلغتنامه دهخدامعرک . [ م َ رِ ] (ع ص ) زن حایض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حایض . (محیط المحیط).
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب امروءالقیس بن عمرو. (منتهی الارب ). رجوع به امروءالقیس (اول ) شود.
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب حارث بن عمرو ملک شام . (منتهی الارب ). رجوع به حارث ... شود.
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به جفنةالاصغربن منذراکبر و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.
معرکهلغتنامه دهخدامعرکه . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ] (از ع ، اِ) جنگ گاه و جای کارزار و این صیغه ٔ اسم ظرف است از عرک که «به معنی مالیدن و گوشمال دادن و خراشیدن » است . چون دلیران در کارزار همدیگر را می مالند لهذا جنگ گاه را، «معرکه » اسم ظرف شد. (غیاث ). مید
معرکةلغتنامه دهخدامعرکة. [ م َ رَ ک َ / م َرُ ک َ ] (ع اِ) حرب جای . مَعرَک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معرکه شود.
معرکةدیکشنری عربی به فارسیرزم , پيکار , جدال , مبارزه , ستيز , جنگ , نبرد , نزاع , زد و خورد , جنگ کردن , زد وخورد , حرب , مبارزه کردن , جنگيدن با , کارزار , نزاع کردن , جنگيدن , ستيزه , غوغا , مغلوبه شدن جنگ
حرب جایلغتنامه دهخداحرب جای . [ ح َ ] (اِ مرکب ) رزمگاه . معرک . معرکة.مَکَرّ. (منتهی الارب ). حربگاه : اسفاهدون را در این روز بکشتند در حرب جای . (تاریخ طبرستان ).
معارکلغتنامه دهخدامعارک . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ معرکة. (اقرب الموارد). ج ِ معرک و معرکة. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جاهای جنگ و میدانهای کارزار و این جمع معرکه است . (غیاث ) (آنندراج ) : و در عناء معارک و ملاحم عناد کیاست مردان و کفایت هنرمندان به اظهار
آوردگاهلغتنامه دهخداآوردگاه . [ وَ ] (اِ مرکب ) معرک . معرکه . جنگ گاه . آوردگه . ناوردگه . ناوردگاه . میدان . میدان جنگ . رزمگاه . عرصه ٔ جنگ : بکین جستن از دشت آوردگاه برآرم بخورشید گرد سیاه . فردوسی .برفتند هر دو ز قلب سپاه بیک
معرکهلغتنامه دهخدامعرکه . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ] (از ع ، اِ) جنگ گاه و جای کارزار و این صیغه ٔ اسم ظرف است از عرک که «به معنی مالیدن و گوشمال دادن و خراشیدن » است . چون دلیران در کارزار همدیگر را می مالند لهذا جنگ گاه را، «معرکه » اسم ظرف شد. (غیاث ). مید
معرکه کردنلغتنامه دهخدامعرکه کردن . [ م َرَ ک َ / م َ رِ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شیرین کاشتن . کاری را به نحوی جالب و تحسین آمیز انجام دادن : امروز فلانی در آواز خواندن معرکه کرد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). سخت خوب از عهده برآمدن . قیامت کردن . (یادداشت به
معرکه چیدنلغتنامه دهخدامعرکه چیدن . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) معرکه گرفتن : بر در عشق مچین معرکه ای عقل فضول طفل را شیوه ٔ بازیچه حرام است اینجا. عرفی (از آنندراج ).و رجوع به معرکه گرفتن
معرکه بستنلغتنامه دهخدامعرکه بستن . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) معرکه گرفتن . (آنندراج ) : ببین چه معرکه ای بسته چشم پرکارش نشسته فتنه و ازگوشه ای تماشایی است . میرزا رضی دانش (از آنندراج ).</
معرکه گرفتنلغتنامه دهخدامعرکه گرفتن . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مردم را گرد خود جمع کردن و آنان را با شعبده بازی و مسأله گویی یا مارگیری و مناقب خواندن و شرح معجزات رسول اکرم و اولیای دین سرگرم کردن یا به وسایل دیگر (از قبیل عملیات پهلوانی ،