معرتلغتنامه دهخدامعرت . [ م َ ع َرْ رَ ] (ع اِ) عیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زشتی . بدی . اذیت . رنج . آزار. گزند. آسیب . زیان : و اگر در کاری خوض کند که عاقبت وخیم و خاتمت مکروه دارد و شر و مضرت و فساد و معرت آن به ملک او بازگردد... از وخامت آن او را بیاگاهانم .
معرتفرهنگ فارسی معین(مَ عَ رَّ) [ ع . معرة ] (اِ.) 1 - بدی ، زشتی . 2 - گناه کارِ بد و زشت . 3 - رنج ، سختی .
محرثلغتنامه دهخدامحرث . [ م ُ رَ ] (ع ص ) ستور لاغر شده از بسیاری کار و راندن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
محردلغتنامه دهخدامحرد. [ م َ رِ ] (ع اِ) مفصل گردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جای پالان از پشت . || جای بریدن . (منتهی الارب ).
محردلغتنامه دهخدامحرد. [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) گوشه نشین . کناره گزین . (از اقرب الموارد). || کج کننده ٔچیزی و خماننده ٔ آن به هیئت طاق . || دسته ٔ نی بر دیوار حظیره بندنده برای زینت . || پناه گیرنده به وردوک خمیده ٔ کژ. (از منتهی الارب ).
معرتنلغتنامه دهخدامعرتن . [ م ُ ع َ ت َ ] (ع ص ) ادیم معرتن ؛ پوست پیراسته با گیاه عرتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. آهو، صدمه، علت، فساد، منقصت، نقصان، نقص، نقیصه، وصمت ۲. تقصیر، خرده، خطا ۳. بدی، زشتی، شایبه، معرت ۴. رسوایی، عار
مفلوللغتنامه دهخدامفلول . [ م َ ] (ع ص ) سیف مفلول ،شمشیر با رخنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رخنه دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از محیط المحیط).- مفلول شدن ؛ رخنه پیدا کردن . کند شدن . از اثر افتادن : چون غز شوکت فارس دید و انضمام
غایلةلغتنامه دهخداغایلة. [ ی ِ ل َ ] (ع اِ) لغتی در غائلة.دشواری . سختی . بدی . گزند. فساد. الشر و المهلکة. (قطر المحیط). ج ، غوائل : امیر یوسف مردی بودسخت بی غایله . (تاریخ بیهقی ). بصلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. (جهانگشای جوینی ). شا
معرتنلغتنامه دهخدامعرتن . [ م ُ ع َ ت َ ] (ع ص ) ادیم معرتن ؛ پوست پیراسته با گیاه عرتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).