معتزللغتنامه دهخدامعتزل . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) یک سو و جداشونده و کناره گزیننده . (آنندراج ). یک سوشونده و گوشه گیرنده . (ناظم الاطباء). گوشه گیر. کناره گیر. کناره جوی . گوشه نش
معتذللغتنامه دهخدامعتذل . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) نکوهش پذیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که خود را ملامت می کند و نکوهش می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتذال شود.
معتزله ٔ شیعهلغتنامه دهخدامعتزله ٔ شیعه . [ م ُ ت َ زِ ل َ / ل ِ ی ِ ع َ / ع ِ ] (اِخ ) کسانی از معتزله که با شیعه در مسئله ٔ امامت قریب العقیده بوده و یا شیعیانی که در بعضی از اصول به ع
معتزلهلغتنامه دهخدامعتزله . [ م ُ ت َ زِ ل َ ] (اِخ ) فرقه ای است که می گویند به دنیا و آخرت ، دیدن حق تعالی ممکن نیست . ونیز می گویند که نیکی از خداست و بدی از نفس و مرتکب کبیره
معتزلیلغتنامه دهخدامعتزلی . [ م ُ ت َ زِ ] (ص نسبی ) یک تن از معتزله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هر کس که آن را در فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد معتزلی
معتزلهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهفرقهای از مسلمانان پیرو واصلبن عطا که معتقد به مختار بودن انسان و حدوث عالم بودند.
معتزله ٔ شیعهلغتنامه دهخدامعتزله ٔ شیعه . [ م ُ ت َ زِ ل َ / ل ِ ی ِ ع َ / ع ِ ] (اِخ ) کسانی از معتزله که با شیعه در مسئله ٔ امامت قریب العقیده بوده و یا شیعیانی که در بعضی از اصول به ع
معتزلهلغتنامه دهخدامعتزله . [ م ُ ت َ زِ ل َ ] (اِخ ) فرقه ای است که می گویند به دنیا و آخرت ، دیدن حق تعالی ممکن نیست . ونیز می گویند که نیکی از خداست و بدی از نفس و مرتکب کبیره
معتزلیلغتنامه دهخدامعتزلی . [ م ُ ت َ زِ ] (ص نسبی ) یک تن از معتزله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هر کس که آن را در فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد معتزلی
خیاط معتزلیلغتنامه دهخداخیاط معتزلی . [ خ َی ْ یا طِ م ُ ت َ زِ ] (اِخ ) عبدالرحیم بن محمد مکنی به ابوالحسین . (عیون الاخبار). رجوع به خیاط عبدالرحیم بن محمد... شود.