معتزللغتنامه دهخدامعتزل . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) یک سو و جداشونده و کناره گزیننده . (آنندراج ). یک سوشونده و گوشه گیرنده . (ناظم الاطباء). گوشه گیر. کناره گیر. کناره جوی . گوشه نشین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اعتزال شود.
معتجللغتنامه دهخدامعتجل . [ م ُ ت َ ج َ ] (ع ص ) زود و سریع. (کلیات شمس چ فروزانفر، ج هفتم فرهنگ نوادر لغات ) : بسته بود راه اجل نبود خلاصش معتجل هم عیش را لایق نبد هم مرگ را عاشق نشد.مولوی (کلیات شمس ایضاً).
مهتجللغتنامه دهخدامهتجل . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) آنکه از نو چیزی بیرون می آورد. (ناظم الاطباء). نوبیرون آورنده ٔ چیزی . (آنندراج ). و رجوع به اهتجال شود.
معتزلیلغتنامه دهخدامعتزلی . [ م ُ ت َ زِ ] (ص نسبی ) یک تن از معتزله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هر کس که آن را در فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد معتزلی و زندیقی و دهری شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).رؤیت
خیاط معتزلیلغتنامه دهخداخیاط معتزلی . [ خ َی ْ یا طِ م ُ ت َ زِ ] (اِخ ) عبدالرحیم بن محمد مکنی به ابوالحسین . (عیون الاخبار). رجوع به خیاط عبدالرحیم بن محمد... شود.
معتزلهلغتنامه دهخدامعتزله . [ م ُ ت َ زِ ل َ ] (اِخ ) فرقه ای است که می گویند به دنیا و آخرت ، دیدن حق تعالی ممکن نیست . ونیز می گویند که نیکی از خداست و بدی از نفس و مرتکب کبیره نه مؤمن است نه کافر. واصل بن عطا که مقدم این جماعت است شاگرد شیخ حسن بصری بوده یک روز در مسجد با شاگردان دیگر این ح
معتزلیلغتنامه دهخدامعتزلی . [ م ُ ت َ زِ ] (ص نسبی ) یک تن از معتزله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هر کس که آن را در فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد معتزلی و زندیقی و دهری شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).رؤیت
معتزلهفرهنگ فارسی عمیدفرقهای از مسلمانان پیرو واصلبن عطا که معتقد به مختار بودن انسان و حدوث عالم بودند.
خیاط معتزلیلغتنامه دهخداخیاط معتزلی . [ خ َی ْ یا طِ م ُ ت َ زِ ] (اِخ ) عبدالرحیم بن محمد مکنی به ابوالحسین . (عیون الاخبار). رجوع به خیاط عبدالرحیم بن محمد... شود.
معتزلهلغتنامه دهخدامعتزله . [ م ُ ت َ زِ ل َ ] (اِخ ) فرقه ای است که می گویند به دنیا و آخرت ، دیدن حق تعالی ممکن نیست . ونیز می گویند که نیکی از خداست و بدی از نفس و مرتکب کبیره نه مؤمن است نه کافر. واصل بن عطا که مقدم این جماعت است شاگرد شیخ حسن بصری بوده یک روز در مسجد با شاگردان دیگر این ح
معتزلیلغتنامه دهخدامعتزلی . [ م ُ ت َ زِ ] (ص نسبی ) یک تن از معتزله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هر کس که آن را در فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد معتزلی و زندیقی و دهری شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).رؤیت
معتزله ٔ شیعهلغتنامه دهخدامعتزله ٔ شیعه . [ م ُ ت َ زِ ل َ / ل ِ ی ِ ع َ / ع ِ ] (اِخ ) کسانی از معتزله که با شیعه در مسئله ٔ امامت قریب العقیده بوده و یا شیعیانی که در بعضی از اصول به عقاید اهل اعتزال نزدیک می شده اند. (خاندان نوبختی
معتزلهفرهنگ فارسی عمیدفرقهای از مسلمانان پیرو واصلبن عطا که معتقد به مختار بودن انسان و حدوث عالم بودند.