مطيعدیکشنری عربی به فارسیتابع , رام شدني , قابل جوابگويي , متمايل , فرمانبردار , مطيع , حرف شنو , رام
متحلغتنامه دهخدامتح . [ م َ ] (ع مص ) تیز دادن . || پلیدی انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آب کشیدن از چاه و جز آن . || به زمین زدن . || برکندن و بریدن . || زدن . || دم به زمین سپوختن ملخ تا بیضه نهد. || بلند شدن روز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم
متعلغتنامه دهخدامتع. [ م َ ] (ع مص ) ربودن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ربودن و بردن چیزی را. (ناظم الاطباء). || برآمدن روز و دراز شدن آن پیش از زوال . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روز دور برآمدن . (زوزنی ). به پایان رسیدن چاشت و هوعندالضحی الاکبر. یابرآم
متعلغتنامه دهخدامتع. [ م ِ ت َ / م ُ ت َ ] (ع اِ) ج ِ مِتعَه و مُتعَه . (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمات شود.
متیعلغتنامه دهخدامتیع. [ م ُ ] (ع ص ) قی کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که مکرر قی میکند. (ناظم الاطباء).
مطیعلغتنامه دهخدامطیع. [ م ُ ] (اِخ ) ابن ایاس کنانی . از شعرایی است که عهد اموی و عباسی را دریافته است . شاعری ظریف گوی ملیح و متهم به زندقه بود. منشاء وی کوفه و پدرش از فلسطین بود. از عباسیان کناره گرفت و به جعفربن منصور روی آورد و تا پایان عمر هم باوی بود. با حماد عجرد شاعر دوستی داشت . وی
مطیعلغتنامه دهخدامطیع. [ م ُ ] (ع ص ) (از «طوع »)اطاعت و فرمانبرداری کننده . (آنندراج ). فرمانبردار. ج ، مطیعون . (مهذب الاسماء). فرمانبردار. رام و فروتن .(ناظم الاطباء). مطواع . مطواعة. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). فرمانبردار. فرمانی . پیشکار. فرمانبر. طائع. منقاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا
مطیعلغتنامه دهخدامطیع. [ م ُ ع ُ لِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) فضل بن جعفر المقتدر باﷲبن معتضد عباسی مکنی به ابوالقاسم (301 - 364 هَ . ق ). بیست و سومین خلیفه ٔ عباسی بعد از خلع مستکفی باﷲ. به سال 33
مطیعالغتنامه دهخدامطیعا. [ م ُ ] (اِخ ) نصرآبادی آرد: از تبارزه ٔ ساکن عباس آباد اصفهان است . مردی در کمال برشتگی و آرام ، دلنشین خاطرها و مقبول دلها بود. هرگز قدم از طریق ادب بیرون ننهاد. اوقات به تجارت میگذرانید به هند رفته پسرش در آنجا فوت شده اعراض کرده بیمار به اصفهان آمده فوت شد. یکی از