مستولدلغتنامه دهخدامستولد. [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) خواهنده ٔ ولد و فرزند. || باردار سازنده زن را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیلاد شود.
مستلاطلغتنامه دهخدامستلاط. [م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از استلاطة. دعی و فرزندخوانده . (از اقرب الموارد). رجوع به استلاطة شود.
مستلذلغتنامه دهخدامستلذ. [ م ُ ت َ ل َذذ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استلذاذ. آنچه لذیذ بنظر آید. لذت دار. گوارا : زندگی خود نخواهد بهر خوذنی پی ذوق حیات مستلذ. مولوی (مثنوی ).رجوع به استلذاذ شود.
مستلذلغتنامه دهخدامستلذ. [م ُ ت َ ل ِذذ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استلذاذ. لذت گیرنده و مزه یاب . (منتهی الارب ). لذیذیابنده و لذیذشمرنده چیزی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استلذاذ شود.
مستولدةلغتنامه دهخدامستولدة. [ م ُ ت َ ل ِ دَ ] (ع ص ) تأنیث مستولد. رجوع به مستولد شود. || در اصطلاح فقهی ، زنی که فرزندی بزاید خواه به ملک «نکاح » باشد یا به ملک «یمین ». (از تعریفات جرجانی ).
امة مستولدهلغتنامه دهخداامة مستولده . [ اَ م َ ت ُ م ُ ت َ ل ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنیزی که از مولایش حامله باشد. (از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). و رجوع به ام ولد و استیلاد شود.
مستولدةلغتنامه دهخدامستولدة. [ م ُ ت َ ل ِ دَ ] (ع ص ) تأنیث مستولد. رجوع به مستولد شود. || در اصطلاح فقهی ، زنی که فرزندی بزاید خواه به ملک «نکاح » باشد یا به ملک «یمین ». (از تعریفات جرجانی ).