لغتنامه دهخدا
مسامیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِسمار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). میخها. وتدها. رجوع به مسمار شود : مشایخ هر دو دولت در تشبیک اسباب عصمت و توشیح دواعی قربت و تسمیر قواعد الفت به مسامیر مصاهرت و مواصلت به وساطت و سفارت بایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص