مساعدت کردنلغتنامه دهخدامساعدت کردن . [ م ُ ع َ / ع ِ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کمک کردن . همراهی کردن . معاضدت کردن . موافقت کردن . یاری کردن . یارمندی کردن : سخت تازه شد و شادکام و بنده را به شراب بازگرفت و خام بودی مساعدت ناکردن . (تاریخ بیهق
مساعدتلغتنامه دهخدامساعدت . [ م ُ ع َ دَ ] (ع مص ) مساعدة. مساعده . یاری کردن . (غیاث ). مدد کردن . کمک کردن . کمک . یاری . یارمندی . دستیاری . همراهی . معاضدت . معاونت . موافقت : عشق خوش است ار مساعدت بود از یاریار مساعد نه اندک است و نه بسیار. <p class="aut
مشاهدتلغتنامه دهخدامشاهدت . [ م ُ هََ / هَِ دَ ] (از ع ، اِمص ) نگریستن . به چشم دیدن . مشاهدة. مشاهده : و کسری را به مشاهدت اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه ). خردمند به مشاهدت ظاهر هیئت باطن را
مساعدةدیکشنری عربی به فارسیکمک کردن , ياري کردن , مساعدت کردن , پشتيباني کردن , حمايت کردن , کمک , ياري , حمايت , همدست , بردست , ياور , مساعدت , مساعدت کردن (با) , همدستي کردن , مدد رساندن , بهترکردن چاره کردن , مدد , نوکر , مزدور
مساعدتلغتنامه دهخدامساعدت . [ م ُ ع َ دَ ] (ع مص ) مساعدة. مساعده . یاری کردن . (غیاث ). مدد کردن . کمک کردن . کمک . یاری . یارمندی . دستیاری . همراهی . معاضدت . معاونت . موافقت : عشق خوش است ار مساعدت بود از یاریار مساعد نه اندک است و نه بسیار. <p class="aut
مساعدتلغتنامه دهخدامساعدت . [ م ُ ع َ دَ ] (ع مص ) مساعدة. مساعده . یاری کردن . (غیاث ). مدد کردن . کمک کردن . کمک . یاری . یارمندی . دستیاری . همراهی . معاضدت . معاونت . موافقت : عشق خوش است ار مساعدت بود از یاریار مساعد نه اندک است و نه بسیار. <p class="aut