مزاحملغتنامه دهخدامزاحم . [ م ُح ِ ] (ع ص ) انبوهی کننده و تنگی کننده . (ناظم الاطباء). || رنج رساننده و آزار دهنده و زحمت رساننده . معارض و مانع و بازدارنده . (ناظم الاطباء).- مزاحم شدن ؛ آزار رسانیدن و تصدیع دادن و زحمت دادن ؛ در تداول گفته می شود مزاحم نباشم .(ی
مزاعملغتنامه دهخدامزاعم . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) خصومت و منازعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال هذا أمر فیه مزاعم . || هر امر مشکوک که طرف وثوق و اعتماد نباشد. یقال فی قول فلان مزاعم . (ناظم الاطباء).
مزاحملغتنامه دهخدامزاحم . [ م ُح ِ ] (ع ص ) انبوهی کننده و تنگی کننده . (ناظم الاطباء). || رنج رساننده و آزار دهنده و زحمت رساننده . معارض و مانع و بازدارنده . (ناظم الاطباء).- مزاحم شدن ؛ آزار رسانیدن و تصدیع دادن و زحمت دادن ؛ در تداول گفته می شود مزاحم نباشم .(ی
مزاحمدیکشنری فارسی به انگلیسیalbatross, annoying, besetting, bothersome, disruptive, encumbrance, party pooper, hindrance, intruder, intrusive, molester, obtrusive, pest, pestilent, stalker, trouble, vexatious, besetting
ابومزاحملغتنامه دهخداابومزاحم . [ اَ م ُ ح ِ ] (اِخ ) تابعی است . او از ابوهریره و از او یحیی بن کثیر روایت کند.
ابومزاحملغتنامه دهخداابومزاحم . [ اَ م ُ ح ِ ] (اِخ ) مردی از حکّام ترک که بار اوّل با عرب جنگ کرده است .
ابومزاحملغتنامه دهخداابومزاحم . [ اَ م ُ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) گاو نر. گاو. (مهذب الاسماء). || پیل . || گاو شکسته هردوشاخ . || گنجشک . بنجشگ .
ابومزاحملغتنامه دهخداابومزاحم .[ اَ م ُ ح ِ ] (اِخ ) شیرازی . یکی از بزرگان شیوخ تصوف مائه ٔ سوم ، معاصر هارون و مأمون و معتصم و واثق ومتوکل خلفای عباسی است . او را با جنید و شبلی بعلت اختلاف مشارب مناظرات و منافراتیست . ابوعبداﷲ خفیف درکتاب خویش گوید: ابومزاحم از کبار مشایخ عرفان بود و بیانی بل