جر و منجرلغتنامه دهخداجر و منجر. [ ج َ رُ م َ ج َ ] (اِمرکب ، از اتباع ) در تداول عوام ، منازعه . کشمکش . جدال . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جر و منجر داشتن شود.
جر و منجر داشتنلغتنامه دهخداجر و منجر داشتن .[ ج َ رُ م َ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) با کسی مجادلات لفظی داشتن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به جر و منجر شود.
جر و جویلغتنامه دهخداجر وجوی . [ ج َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) راه ناهموار. راه که پر از شکاف و دره باشد : جوی است و جر پرده ٔ عبرت ز دردهاره پر ز جر و جوی و هوا سرد و تیره فام
جر و منجر داشتنلغتنامه دهخداجر و منجر داشتن .[ ج َ رُ م َ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) با کسی مجادلات لفظی داشتن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به جر و منجر شود.
ناصرخسرولغتنامه دهخداناصرخسرو. [ ص ِ رِ / رْ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) (حکیم ...) ناصربن خسروبن حارث قبادیانی بلخی مروزی ، ملقب و متخلص به «حجت » و مکنی به ابومعین . از شاعران قوی طبع و
ذوالنونلغتنامه دهخداذوالنون . [ ذُن ْ نو ] (اِخ ) لقب یونس بن متی یعنی صاحب ماهی یا همدم ماهی - و خداوند ماهی یکی از انبیاء بنی اسرائیل است که مبعوث بر اهل نینوی بود و آنرا صاحب ال
انجر و منجرلغتنامه دهخداانجر و منجر. [ اَ ج َ رُ م َ ج َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع در تداول عامه ، کشاکش . کش مکش . (یادداشت مؤلف ).
جرلغتنامه دهخداجر. [ ج َرر ] (ع اِ) بن کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دامن کوه . (از اقرب الموارد). و فی حدیث عبدالرحمان : رأیته یوم احد عند جرالجبل ؛ اَی اس