مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرْق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مرق شود.
مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ِرْ وَ ] (اِ ع اِ، مص )در شگفت آوردن و خوشحال ساختن . (غیاث ) (آنندراج ).- مروق زدن ؛ شگفتی نمودن . خوشحال ساختن . (حاشیه ٔ مثنوی ).
مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ُ ] (ع مص ) بیرون گذشتن تیر از نشانه و نرسیدن بر آن . (از منتهی الارب ). داخل شدن تیر در نشانه و خارج شدن آن از سمت دیگر یعنی از غیر محل خود، و از آن
مروقةلغتنامه دهخدامروقة. [ م ُ رَوْ وَ ق َ ] (ع ص ) تأنیث مروق که نعت مفعولی است از مصدر ترویق . رجوع به مروّق و ترویق شود.
مروقةلغتنامه دهخدامروقة. [ م ُ رَوْ وَ ق َ ] (ع ص ) تأنیث مروق که نعت مفعولی است از مصدر ترویق . رجوع به مروّق و ترویق شود.
بی آمیغلغتنامه دهخدابی آمیغ. (ص مرکب ) روقه . مروق . ساده . صاف . خالص . ناب . صرف . محض . (یادداشت بخط مؤلف ): بحت بحوته ؛ ساده و بی آمیغ گردید. باحت الماء؛ خورد آب را بی آمیغ چی
پالودهلغتنامه دهخداپالوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) مصفّی . مروّق . پاک کرده از غش ّ. (اوبهی ). صاف و پاک شده . رائق . صافی . صافی کرده . پاک کرده . (صحاح الفرس ).- شراب پالوده ؛ شراب
سرد کردنلغتنامه دهخداسرد کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقابل گرم کردن : شراب ممزوج و مروق باد در شکم انگیزد و در بندها آرد و معده و جگر را سرد کند. (نوروزنامه ). || آزردن و برجای