مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَرْق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مرق شود.
مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ِرْ وَ ] (اِ ع اِ، مص )در شگفت آوردن و خوشحال ساختن . (غیاث ) (آنندراج ).- مروق زدن ؛ شگفتی نمودن . خوشحال ساختن . (حاشیه ٔ مثنوی ).
مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ُ ] (ع مص ) بیرون گذشتن تیر از نشانه و نرسیدن بر آن . (از منتهی الارب ). داخل شدن تیر در نشانه و خارج شدن آن از سمت دیگر یعنی از غیر محل خود، و از آن است مروق از دین ، یعنی بسبب بدعت یا ضلال از دین خارج شدن ، که صفت آن مارق باشد.(از اقرب الموارد). بیرون گذشتن تیر ا
مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ُ رَوْ وَ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر ترویق . رجوع به ترویق شود. صاف کرده شده و مصفی . (غیاث ) (آنندراج ). بی آمیغ. مصفی . صافی . پالوده : گیتی همه جهل و حب او علم مردم همه تیره او مروق . ناصرخسرو. |
مروقلغتنامه دهخدامروق . [ م ُ رَوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویق . رجوع به ترویق شود. صاف کننده . پالاینده . || رواق سازنده یعنی معمار و کسی که پرده بر سقف خانه بندد. (غیاث ) (آنندراج ) : قدرش مروقیست بر این سقف لاجوردفرش رفوگری است بر این فرش باستان .<br
میروقلغتنامه دهخدامیروق . [ م َ ] (ع ص ) زرع میروق و مأروق ؛ کشت سیک زده . (منتهی الارب ، ماده ٔ ی رق ) (از مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء). مأروق ؛زرع به آفت زرده رسیده . (از یادداشت مؤلف ). کشت آفت زده . (از اقرب الموارد). || رجل میروق ؛ مرد گرفتار یرقان . (ناظم الاطباء). مرد زرده رسیده .
میروکلغتنامه دهخدامیروک . (اِ) مور خرد و مورچه . (ناظم الاطباء). مورچه . (از شعوری ج 2 ورق 364) . مورچه بود. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). به معنی مورچه باشد. (انجمن آرا). به معنی مورچه باشد و بدل مورک است . (آنندراج ). به م
مروچکلغتنامه دهخدامروچک . [ م َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 36هزارگزی شرق خوسف . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مروکلغتنامه دهخدامروک . [ م َرْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 40هزارگزی شمال شرقی بیرجند. آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مروقةلغتنامه دهخدامروقة. [ م ُ رَوْ وَ ق َ ] (ع ص ) تأنیث مروق که نعت مفعولی است از مصدر ترویق . رجوع به مروّق و ترویق شود.
ناپالودنیلغتنامه دهخداناپالودنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل پالودن نیست . که ازدر ترویق و تصفیه نیست . که نتوان آن را صافی و مروق کرد. مقابل پالودنی .
نابفرهنگ مترادف و متضادبیآمیغ، بیآمیزش، بیغش، پاک، خالص، سره، صافی، صاف، صراح، محض، مروق، ویژه ≠ ناسره
پالودهفرهنگ مترادف و متضاد۱. خالص، صاف، مروق، مصفا ۲. فالوده ۳. تباه، ضایع ۴. برگزیده، خلاصه ≠ ناپالوده
مروقةلغتنامه دهخدامروقة. [ م ُ رَوْ وَ ق َ ] (ع ص ) تأنیث مروق که نعت مفعولی است از مصدر ترویق . رجوع به مروّق و ترویق شود.