مرخملغتنامه دهخدامرخم . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) ماکیان بیضه در زیر بال گرفته . (منتهی الارب ). راخم . مرخمة. (متن اللغة). نعت فاعلی است از ارخام . رجوع به ارخام شود.
مرخملغتنامه دهخدامرخم . [ م ُ رَخ ْ خ َ ] (ع ص ) دم بریده . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ترخیم . رجوع به ترخیم شود. || در دستور زبان ، کلمه ٔ مرخم آن است که حرفی یا حروف
مرخملغتنامه دهخدامرخم . [ م ُ رَخ ْ خ ِ ] (ع ص ) نرم کننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترخیم . رجوع به ترخیم شود. || سخن گوی خوش نما. (ناظم الاطباء). || سنگ تراش . (ناظم
مرخمفرهنگ انتشارات معین(مُ رَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کوتاه شده . 2 - کلمه ای که دنبالة آن بریده شده باشد.
مرخمةلغتنامه دهخدامرخمة. [ م ُ خ ِ م َ ] (ع ص ) مرخِم . (منتهی الارب ) (متن اللغة). راخمة. راخم . (متن اللغة). رجوع به مرخم شود.
مرخمةلغتنامه دهخدامرخمة. [ م ُ رَخ ْ خ َ م َ ] (ع ص ) ماکیان بیضه در زیر بال گرفته . (از منتهی الارب ). رجوع به مُرخِم شود.
مخمسفرهنگ انتشارات معین(مُ خَ مَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پنج تایی . 2 - شعری که هر بند آن پنج مصراع باشد.
مرخمةلغتنامه دهخدامرخمة. [ م ُ خ ِ م َ ] (ع ص ) مرخِم . (منتهی الارب ) (متن اللغة). راخمة. راخم . (متن اللغة). رجوع به مرخم شود.
مرخمةلغتنامه دهخدامرخمة. [ م ُ رَخ ْ خ َ م َ ] (ع ص ) ماکیان بیضه در زیر بال گرفته . (از منتهی الارب ). رجوع به مُرخِم شود.
افکنلغتنامه دهخداافکن .[ اَ ک َ ] (نف مرخم ) آنکه بیفکند و بیندازد. (ناظم الاطباء). مخفف افکننده . این کلمه با کلمات دیگر ترکیب شود و صفت مرکب سازد چون : ببرافکن ، پلنگ افکن ، پ
اندیشلغتنامه دهخدااندیش .[ اَ ] (نف مرخم ) در ترکیب بجای اندیشنده نشیند. (از یادداشت مؤلف ). پندارنده و اندیشه کننده و نگرنده و تفکرکننده و تأمل کننده و همیشه بطور ترکیب استعما