مرخملغتنامه دهخدامرخم . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) ماکیان بیضه در زیر بال گرفته . (منتهی الارب ). راخم . مرخمة. (متن اللغة). نعت فاعلی است از ارخام . رجوع به ارخام شود.
مرخملغتنامه دهخدامرخم . [ م ُ رَخ ْ خ َ ] (ع ص ) دم بریده . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ترخیم . رجوع به ترخیم شود. || در دستور زبان ، کلمه ٔ مرخم آن است که حرفی یا حروفی از آخر آن بیندازند و دنباله ٔ آن را قطع کنند، مانند رفت و آمد که مرخم رفتن و آمدن است .- اسم
مرخملغتنامه دهخدامرخم . [ م ُ رَخ ْ خ ِ ] (ع ص ) نرم کننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترخیم . رجوع به ترخیم شود. || سخن گوی خوش نما. (ناظم الاطباء). || سنگ تراش . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی آخر مُرَخِّم شود.
مرخمفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که حرفی از آخر آن را در تلفظ یا در نوشتن بیندازند.۲. [قدیمی] ویژگی زمینی که با رخام (سنگ مرمر) فرش شده باشد.
مرخمفرهنگ فارسی معین(مُ رَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کوتاه شده . 2 - کلمه ای که دنبالة آن بریده شده باشد.
مرخمةلغتنامه دهخدامرخمة. [ م ُ خ ِ م َ ] (ع ص ) مرخِم . (منتهی الارب ) (متن اللغة). راخمة. راخم . (متن اللغة). رجوع به مرخم شود.
مرخمةلغتنامه دهخدامرخمة. [ م ُ رَخ ْ خ َ م َ ] (ع ص ) ماکیان بیضه در زیر بال گرفته . (از منتهی الارب ). رجوع به مُرخِم شود.
نوشتلغتنامه دهخدانوشت . [ ن َ وَ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم است از نَوَشتن به معنی درپیچیدن و درنوردیدن . رجوع به نَوَشتن شود.
مرخمةلغتنامه دهخدامرخمة. [ م ُ خ ِ م َ ] (ع ص ) مرخِم . (منتهی الارب ) (متن اللغة). راخمة. راخم . (متن اللغة). رجوع به مرخم شود.
مرخمةلغتنامه دهخدامرخمة. [ م ُ رَخ ْ خ َ م َ ] (ع ص ) ماکیان بیضه در زیر بال گرفته . (از منتهی الارب ). رجوع به مُرخِم شود.