مرافقتلغتنامه دهخدامرافقت . [ م ُ ف َ / ف ِ ق َ ] (از ع اِمص ) مرافقة. همراهی و رفاقت کردن . (غیاث اللغات ). رجوع به مرافقة شود. || رفاقت . همراهی . همگامی . هم سفری : تنی چند از
مرافقتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. با هم دوست و رفیق شدن.۲. همراه و همسفر بودن.۳. همراهی و ملاطفت.
موافقت نامهفرهنگ انتشارات معین( ~. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای مکتوب مبنی بر موافقت دو تن ، دو گروه یا دو دولت در امری .
مرافقدیکشنری عربی به فارسیسرپرست , همراه , ملا زم , مواظب , وابسته , همراه همدم , هم نشين , پهلو نشين , معاشرت کردن , همراهي کردن , گاردمحافظ , ملتزمين , اسکورت , نگهبان , بدرقه , همراهي
عنافةلغتنامه دهخداعنافة. [ ع َ ف َ ] (ع مص ) مرافقت نکردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزردن . || درشتی نمودن . (ناظم الاطباء).
رفاقتفرهنگ مترادف و متضاددمسازی، دوستی، مرافقت، مودت، ولا، همدلی، همدمی، همراهی، هموثاقی، یاری ≠ عداوت
مداملتلغتنامه دهخدامداملت . [ م ُ م َ ل َ ] (از ع اِمص ) مدارات . مرافقت . (یادداشت مؤلف ). مداملة. رجوع به مداملة شود.