مدافعتلغتنامه دهخدامدافعت . [ م ُ ف َ ع َ ] (از ع اِمص ) درنگی . تکاهل . مسامحت در ادای دین . (ناظم الاطباء). مماطله . دفعالوقت کردن . مخالفت کردن : مصرح گفته آمده است که اگر آنچه
مدافعتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. یکدیگر را راندن و دور کردن.۲. از کسی حمایت و طرفداری کردن؛ دفاع کردن.۳. سهلانگاری در انجام کاری؛ تعلّل کردن.
مدافعدیکشنری عربی به فارسیدفاع کردن , طرفداري کردن , حامي , طرفدار , وکيل مدافع , کسي که در لشکر کشي شرکت ميکند , سرباز کهنه کار , نامزد انتخابات , کسيکه در پارلمان تبليغ ميکند
محاوتةلغتنامه دهخدامحاوتة. [ م ُ وَ ت َ ] (ع مص ) مدافعت کردن . (منتهی الارب ). مراوغه . (تاج المصادر بیهقی ). || کشتی گرفتن با کسی . (از ناظم الاطباء). دستان آوردن با کسی . (یادد
تیاسلغتنامه دهخداتیاس . (ع مص ) متایسة. مزاولت و مکالبت و مدافعت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تایس متایسة و تیاساً. رجوع به متایسة شود. (ناظم الاطباء). تایس قرنه متایسة و
پروچاللغتنامه دهخداپروچال . [ ] (اِخ ) در ترجمه ٔ یمینی چ طهران در دو موضع آمده و ظاهراً بمعنی حاکم یا مرزبان است : پروچال آن جایگاه مستعد کار نشسته . چون پروچال ایشان را بر روی آ
جحاشلغتنامه دهخداجحاش . [ ج ِ ] (ع مص ) زحمت دادن . || کوشش نمودن . (از منتهی الارب ). و رجوع به جحاس شود. || مدافعت کردن کسی را از خویشتن و دیگران . (از اقرب الموارد) (منتهی ال
کوچ بر کوچلغتنامه دهخداکوچ بر کوچ . [ ب َ ] (ق مرکب ) کوچ به کوچ : جیوش چند فراهم آورد و از بخارا بر صوب خراسان به عزم مدافعت و نیت ممانعت نهضت فرمود و کوچ بر کوچ به سرخس آمد. (ترجمه