مدافعتلغتنامه دهخدامدافعت . [ م ُ ف َ ع َ ] (از ع اِمص ) درنگی . تکاهل . مسامحت در ادای دین . (ناظم الاطباء). مماطله . دفعالوقت کردن . مخالفت کردن : مصرح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم به زودی آن را امضا نباشد و به تعلل و مدافعتی مشغول شده آیدناچار ما را باز باید گ
مدافعتفرهنگ فارسی عمید۱. یکدیگر را راندن و دور کردن.۲. از کسی حمایت و طرفداری کردن؛ دفاع کردن.۳. سهلانگاری در انجام کاری؛ تعلّل کردن.
مدافعاتلغتنامه دهخدامدافعات . [ م ُ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مدافعة. رجوع به مدافعة شود. || مجموعه ٔ مطالبی که وکیل مدافع در دادگاه برای تبرئه ٔ موکل خود، یا یکی از طرفین دعوا ایراد و ارائه می کند.
مضافاتلغتنامه دهخدامضافات . [ م ُ ] (ع اِ) متعلقات و منسوبات . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بلاد و نواحی که به شهری وابسته باشند در شمار مضافات آن شهر محسوب گردند : چون اسلام ظاهر گشت و پارس گرفتند آن را از مضافات عراق گردانیدند. و در قباله ها چنین نویسند و پارس
مدافعهلغتنامه دهخدامدافعه . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ](از ع اِمص ) مدافعة. مدافعت . رجوع به مدافعت شود.
لیانلغتنامه دهخدالیان . [ ل َ ] (ع مص ) لی ّ. (زوزنی ) (تاج المصادر). مدافعت کردن . (تاج المصادر). مداومت کردن وام . (زوزنی ).
نصرت نشانلغتنامه دهخدانصرت نشان . [ ن ُ رَ ن ِ ] (ص مرکب ) نصرت آیت . ظفرنمون : و بهادران لشکر نصرت نشان به اقدام مدافعت و ممانعت پیش رفته . (حبیب السیر ج 3 ص 276).
محاجفةلغتنامه دهخدامحاجفة. [ م ُ ج َ ف َ ] (ع مص ) معارضه کردن . (آنندراج ). معارضه . (تاج المصادر بیهقی ). معارضت کردن . (منتهی الارب ). || مدافعة کردن . (آنندراج ). مدافعة. (تاج المصادر بیهقی ). مدافعت نمودن . (منتهی الارب ).
مدالکةلغتنامه دهخدامدالکة. [ م ُ ل َ ک َ ](ع مص ) دارادار نمودن حق کسی را. (از منتهی الارب ). حق کسی مدافعت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مماطلة کردن . (متن اللغة) (اقرب الموارد). فهو مدالک . || الحاح و پافشاری کردن در تقاضا. (از متن اللغة).