مختلفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشفته، بههمریخته، نابهسامان، بینظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب ۲. آهمند، محتاج، نیازمند ۳. خللیافته، دارایاختلال ≠ بسامان
مختللغتنامه دهخدامختل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) سخت تشنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سست و تباه : امر مختل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از
مخطللغتنامه دهخدامخطل . [ م ُ طِ ] (ع ص ) فحش گوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بی ادب در تکلم . (ناظم الاطباء). و رجوع به اخطال شود.
مختل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلالیافتن، تباه شدن ۲. آشفته شدن، پریشان شدن ۳. ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن
مختل کردنفرهنگ مترادف و متضاددچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن
مختل کردنفرهنگ مترادف و متضاددچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن
مختلةلغتنامه دهخدامختلة. [ م ُ ت َ ل ل َ] (ع ص ) مؤنث مختل . ابل مختلة؛ شتران چرنده ٔ علف شیرین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).