مهذرلغتنامه دهخدامهذر. [ م ِ ذَ ] (ع ص )مرد بیهوده گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهذار. مهذارة. بیهوده گوی . (از اقرب الموارد).
محدرلغتنامه دهخدامحدر. [ م ُ ح َدْ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحدیر. فرودآینده چنانکه آب از ابر و چشم . (از منتهی الارب ).کسی و یا چیزی که فرو می آورد. || آنکه فرود می آید. || شتاب کننده . (ناظم الاطباء).
محدرلغتنامه دهخدامحدر. [ م ُ دِ ] (ع ص ) اندام که از زخم چوب آماس کند.(آنندراج ). || آنکه ریشه ٔ جامه اندرون کرده دوزد آن را. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کسی که ریشه ٔ جامه را برمی تابد. (ناظم الاطباء).
محضرلغتنامه دهخدامحضر. [ م َ ض َ ] (ع اِ) حضور. (غیاث ) (ناظم الاطباء).حاضر شدن . (آنندراج ). || وقت حاضر آمدن . (غیاث ). هنگام حاضر شدن . (ناظم الاطباء). || جای بازگشتن به آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جای حاضر آمدن . (غیاث ). جای حاضر شدن . (ناظم الاطباء). محل حضور. پیشگاه . آستان
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنون همانم و خانه همان
محضرلغتنامه دهخدامحضر. [ م َ ض َ ] (ع اِ) حضور. (غیاث ) (ناظم الاطباء).حاضر شدن . (آنندراج ). || وقت حاضر آمدن . (غیاث ). هنگام حاضر شدن . (ناظم الاطباء). || جای بازگشتن به آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جای حاضر آمدن . (غیاث ). جای حاضر شدن . (ناظم الاطباء). محل حضور. پیشگاه . آستان
محضرلغتنامه دهخدامحضر. [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) احضارکننده . که احضار کند. || گرزبردار. عصابردار. || سرهنگ و آردل . || آنکه به نزد قاضی کسی را میطلبد. (ناظم الاطباء).
محضرفرهنگ فارسی عمید۱. جای حضور.۲. [مجاز] درگاه.۳. جای نوشتن اسناد و احکام؛ دفتر ثبت اسناد.۴. دفترخانه.۵. سجل.۶. فتوانامه.۷. [قدیمی] گواهینامه.⟨ محضر نوشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] گواهی نوشتن.
خوش محضرلغتنامه دهخداخوش محضر. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ض َ ] (ص مرکب ) خوش مجلس . آنکه حضورش ملال آور نیست . خوش نشست و برخاست . مقابل بدمحضر. || خوب ظاهر. مقابل خوش مخبر.
محضرلغتنامه دهخدامحضر. [ م َ ض َ ] (ع اِ) حضور. (غیاث ) (ناظم الاطباء).حاضر شدن . (آنندراج ). || وقت حاضر آمدن . (غیاث ). هنگام حاضر شدن . (ناظم الاطباء). || جای بازگشتن به آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جای حاضر آمدن . (غیاث ). جای حاضر شدن . (ناظم الاطباء). محل حضور. پیشگاه . آستان
محضرلغتنامه دهخدامحضر. [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) احضارکننده . که احضار کند. || گرزبردار. عصابردار. || سرهنگ و آردل . || آنکه به نزد قاضی کسی را میطلبد. (ناظم الاطباء).
نکومحضرلغتنامه دهخدانکومحضر. [ ن ِ م َ ض َ ] (ص مرکب ) خوش برخورد. خوش روی . نکومشرب . خوش محضر. نیکومحضر : بداده ست داد از تن خویشتن چو نیکودلان و نکومحضران . منوچهری .تو با هوش و رای از نکومحضران چون همی برنگیری نکومحضری را.