آوختنلغتنامه دهخداآوختن . [ وِ ت َ ] (مص ) آویختن : برآوختشان در شبستان شاه بدان تا دگر کس نجوید گناه .فردوسی .
آویختنلغتنامه دهخداآویختن . [ ت َ ] (مص )آویزان کردن از. آویزان شدن به . تعلیق . متعلق شدن . آونگ کردن . آونگ شدن . استرسال . دروا شدن . دروا کردن .اندروا شدن . اندروا کردن . دلنگان کردن : که طغرل بشاخی درآویخته ست کنون بازدارش بگیرد بدست .
آویختنفرهنگ فارسی عمید۱. آویزان کردن؛ آویخته ساختن.۲. (مصدر لازم) آویزان شدن؛ آویخته شدن.۳. به چیزی چنگ انداختن.۴. به چیزی متوسل شدن.۵. جنگ کردن؛ گلاویز شدن.
آویختنلغتنامه دهخداآویختن . [ ت َ ] (مص )آویزان کردن از. آویزان شدن به . تعلیق . متعلق شدن . آونگ کردن . آونگ شدن . استرسال . دروا شدن . دروا کردن .اندروا شدن . اندروا کردن . دلنگان کردن : که طغرل بشاخی درآویخته ست کنون بازدارش بگیرد بدست .
آویختنفرهنگ فارسی عمید۱. آویزان کردن؛ آویخته ساختن.۲. (مصدر لازم) آویزان شدن؛ آویخته شدن.۳. به چیزی چنگ انداختن.۴. به چیزی متوسل شدن.۵. جنگ کردن؛ گلاویز شدن.
آویختنفرهنگ فارسی معین(تَ) [ په . ] 1 - (مص م .) آویزان کردن . 2 - فرو گذاشتن ، پایین انداختن . 3 - حمایل کردن . 4 - دار زدن . 5 - (مص ل .) آویزان شدن . 6 - جنگیدن . 7 - چنگ زدن ، تمسک جستن .
آویختنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آویزان کردن، تعلیق، معلق کردن ۲. دارزدن، مصلوب کردن ۳. چنگزدن، متشبثشدن، متوسلشدن ۴. جنگیدن ۵. حمایل کردن ≠ چسباندن، نصب کردن
درآویختنلغتنامه دهخدادرآویختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) آویختن . آویزان کردن . معلق نمودن . (ناظم الاطباء).انشاب . تعلیق . (دهار) (المصادر زوزنی ) : به هر جای دیبا درآویختندهمه کوی و برزن درم ریختند. فردوسی .لاله به شمشاد برآمیختندژا
دست آویختنلغتنامه دهخدادست آویختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) چنگ درزدن . با دست گرفتن : نادان همه جا با همه خلق آمیزدچون غرقه بهرچه دید دست آویزد. سعدی .ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکراندر من آویخت دست .سعدی .</p
دست درآویختنلغتنامه دهخدادست درآویختن . [ دَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) دست زدن . متمسک شدن . چنگ زدن : دست درآویز بفتراک دل آب تو باشد که شوی خاک دل . نظامی .چو نافش بریدند و روزی گسست به پستان مادر درآویخت دست .سعدی .<
دل آویختنلغتنامه دهخدادل آویختن . [ دِ ت َ ] (مص مرکب ) دل بستن . علاقه پیدا کردن . دلبستگی یافتن : در غم چیز دل نیاویزم به دم حرص تن نرنجانم .مسعودسعد.