مجبور کردنلغتنامه دهخدامجبور کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناگزیر کردن . داشتن به ... واداشتن به . به ستم داشتن بر کاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجبورلغتنامه دهخدامجبور. [ م َ ] (ع ص ) به زور بر کاری داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). آن که به ستم و قهر وی رابر کاری دارند و آن که به کراهت کاری کند. (ناظم الاطباء). مضطر. ناگزیر. بی اختیار. سلب اختیار شده . مقابل مختار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در سجده نکردن
مزبورلغتنامه دهخدامزبور. [ م َ ] (ع ص ، اِ) نبشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نبشته شده و در پیش ذکر شده و مذکور و در پیش گفته شده . (ناظم الاطباء). نوشته شده . (فرهنگ نظام ). نوشته . مذکور. مکتوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) نامه . (فرهنگ نظام ).
مجبورلغتنامه دهخدامجبور. [ م َ ] (ع ص ) به زور بر کاری داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). آن که به ستم و قهر وی رابر کاری دارند و آن که به کراهت کاری کند. (ناظم الاطباء). مضطر. ناگزیر. بی اختیار. سلب اختیار شده . مقابل مختار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در سجده نکردن
مجبورلغتنامه دهخدامجبور. [ م َ ] (ع ص ) به زور بر کاری داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). آن که به ستم و قهر وی رابر کاری دارند و آن که به کراهت کاری کند. (ناظم الاطباء). مضطر. ناگزیر. بی اختیار. سلب اختیار شده . مقابل مختار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در سجده نکردن