متمدنلغتنامه دهخدامتمدن . [ م ُ ت َ م َدْ دِ ] (ع ص ) شهرنشین . تربیت شده در شهر. مقابل وحشی : دیو با مردم این ملک نکرد آنچه کننداین گروه متمدن به جنوب و به شمال . بهار (دیوان ج 1 ص <span class="hl" dir="lt
متمدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. شهرنشین، شهری، تمدندار، صاحب تمدن ≠ وحشی ۲. پیشرفته ۳. بافرهنگ، مبادی آداب ≠ بادیهنشین
متمدنلغتنامه دهخدامتمدن . [ م ُ ت َ م َدْ دِ ] (ع ص ) شهرنشین . تربیت شده در شهر. مقابل وحشی : دیو با مردم این ملک نکرد آنچه کننداین گروه متمدن به جنوب و به شمال . بهار (دیوان ج 1 ص <span class="hl" dir="lt
متمدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. شهرنشین، شهری، تمدندار، صاحب تمدن ≠ وحشی ۲. پیشرفته ۳. بافرهنگ، مبادی آداب ≠ بادیهنشین
متمدنلغتنامه دهخدامتمدن . [ م ُ ت َ م َدْ دِ ] (ع ص ) شهرنشین . تربیت شده در شهر. مقابل وحشی : دیو با مردم این ملک نکرد آنچه کننداین گروه متمدن به جنوب و به شمال . بهار (دیوان ج 1 ص <span class="hl" dir="lt
نیمه متمدنلغتنامه دهخدانیمه متمدن . [ م َ / م ِ م ُ ت َ م َدْ دِ ] (ص مرکب ) کسی که در مرحله ٔ بین وحشی و متمدن قرار دارد. (فرهنگ فارسی معین ). چادرنشین . صحرانشین . که ییلاق و قشلاق کند. (از فرهنگ فارسی معین ).