متلاقیلغتنامه دهخدامتلاقی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) دیدارکننده و همدیگر را بیننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکدیگر را ملاقات کرده و روباروی شده . (ناظم الاطباء)
متلاقیفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) با یکدیگر روبرو شونده ، دو چیز که در یک نقطه به هم رسند.
متلاقیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که با دیگری روبهرو شود.۲. دو چیز که در یک نقطه به هم برسد.
متلاقیةلغتنامه دهخدامتلاقیة. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) مؤنث متلاقی .- خطوط متلاقیه ؛ خطوطی که به یکدیگر تلاقی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
متلألیلغتنامه دهخدامتلألی ٔ. [ م ُ ت َ ل َءْ ل ِءْ ] (ع ص ) روشن و تابان . اسم فاعل از تلألؤ که بر وزن تفعلل است رباعی مزید مأخوذ از لؤلؤ که به معنی مروارید است و این قسم اش
متلاقیةلغتنامه دهخدامتلاقیة. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) مؤنث متلاقی .- خطوط متلاقیه ؛ خطوطی که به یکدیگر تلاقی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زاویه ٔ پذرفته ٔ قوسلغتنامه دهخدازاویه ٔ پذرفته ٔ قوس . [ ی َ / ی ِ ی ِ پ ِ رُ ت َ ی ِق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاویه ای که مساوی باشد با زاویه ٔ حادث میان دو وتر متلاقی در یک نقطه از قوس .
meetingدیکشنری انگلیسی به فارسیملاقات، جلسه، نشست، مجمع، برخورد، جماعت، اجتماع، تلاقی، انجمن، میتینگ، جماعت همراهان، اجماع، هم ایش، متلاقی