مبثوثلغتنامه دهخدامبثوث . [ م َ ](ع ص ) پراکنده و گسترده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پراکنده و گسترده شده . (ناظم الاطباء). پراکنده . (مهذب الاسماء). گسترده و پراکنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یوم یکون الناس کالفراش المبثوث . (قرآن /101
مبتوتلغتنامه دهخدامبتوت . [ م َ ] (ع ص ) مقطوع . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی مذکر از بت . نکاح مبتوت ، عقد دائم . و نکاح غیرمبتوت ، متعه . عقد انقطاع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مَبْثُوثِفرهنگ واژگان قرآنمتفرق - پراكنده (از ماده بث است ، که به معناي تفرقه است ، و فراش مبثوث يعني ملخهاي متفرق )
مباثتفرهنگ فارسی معین(مُ ثَّ) [ ع . مباثة ] (مص م .) 1 - سرّ خود را نزد کسی فاش کردن . 2 - از کسی غم - خواری و اندوه گساری طلبیدن .
مبثوثةلغتنامه دهخدامبثوثة. [ م َ ث َ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان . (آنندراج ) (غیاث ). مؤنث مبثوث ، گسترده . ج ، مبثوثات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و زرابی مبثوثة. (قرآن 16/88). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || چیز فاش شده . ج ، مبثوثات
مَبْثُوثِفرهنگ واژگان قرآنمتفرق - پراكنده (از ماده بث است ، که به معناي تفرقه است ، و فراش مبثوث يعني ملخهاي متفرق )
پراکندهلغتنامه دهخداپراکنده . [ پ َ ک َ / دَ / دِ ] (ن مف . ق ) متفرّق . کراشیده . متشتت . شَذَرمَذَر. مذرورة. منثور. نَشَر. منتشر. منتشره . پریشان . مُنفّض . مَبثوث . مُنْبّث . بَداد. بَدَد. متبدّد. شَت ّ. شتیت . (دهار). ولاو.
مبثوثةلغتنامه دهخدامبثوثة. [ م َ ث َ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان . (آنندراج ) (غیاث ). مؤنث مبثوث ، گسترده . ج ، مبثوثات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و زرابی مبثوثة. (قرآن 16/88). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || چیز فاش شده . ج ، مبثوثات