مبخرلغتنامه دهخدامبخر. [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) هر چیز که سبب گنده دهنی گردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مبخرلغتنامه دهخدامبخر. [ م ُ ب َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) بخارکننده و آن که نفس وی بدبو و گندیده است . || هر مایعی که در مجاورت هوا جوش کند. (ناظم الاطباء).
مبخرلغتنامه دهخدامبخر.[ م ُ ب َخ ْ خ َ ] (ع ص ) بخور کرده شده . (آنندراج ). خوشبو و بخاردار. (ناظم الاطباء) : نسیم شمیم او عالم را معطر و مبخر گرداند. (سندبادنامه ص 45).
مبخورلغتنامه دهخدامبخور. [ م َ ] (ع ص ) مخمور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مخمور شود. || بخور کرده شده . (آنندراج ).
مبخرهلغتنامه دهخدامبخره . [ م ِ خ َ رَ ] (ع اِ) بخوردان یا مجمره که بخور درآن سوزانند. ج ، مَباخِر. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). عودسوز. (آنندراج ). بخوردان که در آن کندر و مانند آن میسوزانند. ج ، مباخر. (ناظم الاطباء).