مخاضلغتنامه دهخدامخاض . [ م َ ] (ع اِ) (از «خ وض ») ج ِ مخاضة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخاضة شود.
مخاضلغتنامه دهخدامخاض . [ م َ ] (ع اِ) شتران آبستن یا شتران آبستن دوماهه ، لا واحد لها من لفظها و واحدها خلفة نادر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). شتران آبستن دوماهه . (ناظم الاطباء). || خران آبستن . (ناظم الاطباء). || شترمادگان گشن گذاشته در آنها چندان که از اضراب باز مانند.
مخاضلغتنامه دهخدامخاض . [ م َ / م ِ ] (ع مص ) (از «م خ ض ») درد زه خاستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).درد زه گرفتن زن و جز آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) : ذکر حمل مریم و نخل و مخاض ذ
مخاتلغتنامه دهخدامخات . [ م ُ ] (اِ) گیاهی که آن را مشک ترکمانی نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مخائضلغتنامه دهخدامخائض . [ م َ ءِ ] (ع اِ) این کلمه در ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 56 و 71 و 425 و چ قدیمی ص 50 و <span
مخاطلغتنامه دهخدامخاط. [ م ُ ] (ع اِ) (از «م خ ط») آب بینی . (منتهی الارب )(غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آب بینی که خلب و خلم و خیل نیز گویند و هر مایع لزجی مانند آن . (ناظم الاطباء). رطوبت غلیظ که از سر به راه بینی فرودآید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || (اصطلاح پزشکی ) پوش
مخاضاتلغتنامه دهخدامخاضات . [ م َ ] (ع اِ) (از «خ وض ») ج ِ مَخاضَة: فکل مخاضات الفرات معاثر.(از اقرب الموارد) : چون لشکر فیروز آن کثرت و شوکت ایشان دیدند خود را به حیل از آن مخاضات بیرون انداختند و شکسته و منهزم تا پیش فخرالدوله آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class
مخاضرةلغتنامه دهخدامخاضرة. [ م ُ ض َ رَ ] (ع مص ) میوه های سبز نارسیده بر درخت فروختن ، و هو منهی عنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). فروختن بر درخت میوه های سبز نارسیده را. (ناظم الاطباء).
مخاضعةلغتنامه دهخدامخاضعة. [ م ُ ض َ ع َ ] (ع مص ) نرم کردن سخن را برای زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مخاضنةلغتنامه دهخدامخاضنة. [ م ُ ض َ ن َ ] (ع مص ) با زنی دوستی داشتن . (زوزنی ). مغازلة. (تاج المصادر بیهق ) (از اقرب الموارد). عشق بازی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || با هم دشنام دادن به فحش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مخاضةلغتنامه دهخدامخاضة. [ م َ ض َ ] (ع اِ) (از «خ وض ») آب که از وی پیاده و سواره تواند گذشت . ج ، مَخاض ، مَخاوِض ، مَخاضات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخاض و مخاضات شود. || جای فرورفتن در آب . (از اقرب الموارد).
مخوضلغتنامه دهخدامخوض . [ م َ ] (ع ص ) گوسپند باردار. (منتهی الارب ) . (ناظم الاطباء). || شیر مسکه برآورده . (ناظم الاطباء) . و رجوع به مخض و مخاض شود.
طاهریلغتنامه دهخداطاهری . [ هَِ ] (اِخ ) ابویعلی احمدبن عبدالعزیز طاهری ، برادر ابوالحسن علی بن عبدالعزیز... از ابوطاهر مخاض و ابن اخماسمی (کذا) و جز آن دو روایت کرده است . او از خاندان طاهرذوالیمینین بوده است . (انساب سمعانی ورق 364 «الف »). رجوع به ابوالحسن
عشراءلغتنامه دهخداعشراء. [ ع ُ ش َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ باردار که ده یا هشت ماه بر حمل آن گذشته باشد و نام «مخاض » از او زایل شده . یا ناقه ای که مانند زنان نفساء باشد بعدِ بچه آوردن . ج ، عُشَراوات ، عِشار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و تثنیه ٔ آن عُشَراوان شود. (منتهی الارب ). ||
مخاضاتلغتنامه دهخدامخاضات . [ م َ ] (ع اِ) (از «خ وض ») ج ِ مَخاضَة: فکل مخاضات الفرات معاثر.(از اقرب الموارد) : چون لشکر فیروز آن کثرت و شوکت ایشان دیدند خود را به حیل از آن مخاضات بیرون انداختند و شکسته و منهزم تا پیش فخرالدوله آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class
مخاضرةلغتنامه دهخدامخاضرة. [ م ُ ض َ رَ ] (ع مص ) میوه های سبز نارسیده بر درخت فروختن ، و هو منهی عنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). فروختن بر درخت میوه های سبز نارسیده را. (ناظم الاطباء).
مخاضعةلغتنامه دهخدامخاضعة. [ م ُ ض َ ع َ ] (ع مص ) نرم کردن سخن را برای زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مخاضنةلغتنامه دهخدامخاضنة. [ م ُ ض َ ن َ ] (ع مص ) با زنی دوستی داشتن . (زوزنی ). مغازلة. (تاج المصادر بیهق ) (از اقرب الموارد). عشق بازی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || با هم دشنام دادن به فحش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مخاضةلغتنامه دهخدامخاضة. [ م َ ض َ ] (ع اِ) (از «خ وض ») آب که از وی پیاده و سواره تواند گذشت . ج ، مَخاض ، مَخاوِض ، مَخاضات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخاض و مخاضات شود. || جای فرورفتن در آب . (از اقرب الموارد).
استمخاضلغتنامه دهخدااستمخاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مستمخض از این باب آمده بمعنی شیر دیر سطبرشونده .(منتهی الارب ). شیر که دیر بندد. شیر که دیر کلچد.
امخاضلغتنامه دهخداامخاض . [ اِ ] (ع اِ) شیر مادام که در شیرزنه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، اماخیض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
امخاضلغتنامه دهخداامخاض . [ اِ ] (ع مص ) بدوغ زدن رسیدن شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هنگام فازدن شیرآمدن . (تاج المصادربیهقی ). || خداوند شتر مادگان درد زه گرفته شدن . || در شیرزنه جنبیدن شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بنت مخاضلغتنامه دهخدابنت مخاض . [ ب ِ ت ُ م َ ] (ع اِ مرکب ) شتر یکساله ٔ ماده . (مهذب الاسماء). شتربچه ای که مادرش حامله شده باشد و یا شتربچه ٔ بسال دوم درآمده . ابن مخاض . ج ، بنات مخاض . (از اقرب الموارد). شتربچه ٔ ماده ٔ بسال دوم درآمده : چون بدان وقت نرسد «بچه ناقه »