مامالغتنامه دهخداماما. (اِ) مادر. (ناظم الاطباء). مادر. ام . والده . زن که کودکی یا کودکانی زاده است . در زبان اطفال ، نه نه . مامان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی مامات دف دورویه چالاک زدی .(منسوب به رودکی از احوال و اشعار ج <s
ماماچیلغتنامه دهخداماماچی . (اِ مصغر) ماماچه . ماما. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماماچه (معنی دوم ) و ماما (معنی دوم ) شود.
ماماگیلغتنامه دهخداماماگی . (حامص ) شغل ماما. قابلگی . مامایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماما (معنی دوم ) و مامایی شود.
ماماییلغتنامه دهخدامامایی . (حامص ) قابلگی . (ناظم الاطباء). شغل ماما. قابلگی . پیشداری . مام نافی . پازاجی . ماماگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماما (معنی دوم ) شود.- مامایی کردن ؛ زایانیدن زن باردار و خلاص کردن او و گرفتن کودک را. (ناظم الاطباء).-
مامالغتنامه دهخداماما. (اِ) مادر. (ناظم الاطباء). مادر. ام . والده . زن که کودکی یا کودکانی زاده است . در زبان اطفال ، نه نه . مامان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی مامات دف دورویه چالاک زدی .(منسوب به رودکی از احوال و اشعار ج <s
مامافرهنگ فارسی عمید۱. زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را میگیرد و زائو را پرستاری میکند؛ ماماچه؛ مامناف؛ بازاج؛ پازاچ؛ پیشنشین؛ قابله.۲. مادر.
حمامالغتنامه دهخداحماما. [ ] (نبطی ، اِ) از جمله ٔ درختهای آزاد است . (نزهةالقلوب ). آمومن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و ضریر انطاکی شود.
مامالغتنامه دهخداماما. (اِ) مادر. (ناظم الاطباء). مادر. ام . والده . زن که کودکی یا کودکانی زاده است . در زبان اطفال ، نه نه . مامان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن خر پدرت به دشت خاشاک زدی مامات دف دورویه چالاک زدی .(منسوب به رودکی از احوال و اشعار ج <s
نمامالغتنامه دهخدانماما. [ ن َ ] (اِ) به لغت یونانی به معنی سوسنبر باشد و آن نوعی از نعناع است و به عربی نمام الملک خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). نَمّام . نمام الملک . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).